پسره ۵سالش بود..وقتی مادرش توبازار وسایل میخرید اینم مانتوی مامانشو گرفته بود..مامانش گفته بود ولم نکن میوه هارو بردارم بریم.خیلیم پسر آرومی بود.کنار مادرش ی خانومی بود اونم چادری بود..نگو ی لحظه مانتوی مامانشو ول کرده بعد خواسته بگیره چادر اون خانومو گرفته..رفته باهاش..اون بازار هم خیلییی شلوغه.خانومه هم نفهمیده.وقتی خواسته سوار اتوبوس بشه دیده این بچه پیششه..به پلیس گفته اوناهم شب نشده مادرشو پیداکردن.مامانش میگففت از هولم به فکرم نرسید به پلیس بگم فقط جیغ میزدم وسط خیابون که مردم جمع شدن
بدترین و تلخ ترین حس دنیاست به نظرم ..ادم دستش به هیجا بند نیست اون لحظه من باتمام وجودم میخواستم دیوارا زبون دربیارن تا ازشون بپرسم پسرمو ندیدین ازاینجا رد شد کجا رفت؟
چجوری گم شده؟
😢
الهی ...خودت کمک کن
الهی بمیرم چی میکش الان خونوادش
