من پدر شوهرم خیلی ادم خوبیه یبار بشوهرم گفت دیگه مجرد نیستی کمتر برو پیش دوستات اونم خیلی اهمیت میده ب حرف باباش چند ماهی کلا نرفت ولی ان چند وقته ماشین کارش تصادف کرده تعمیرگاس اونم خ نه نشین شده دوباره رفته سمت دوستاش.تازه زورم از این میاد ک وقتی من بخام برم جایی محدودم میکنه میگه هرجایی نمیتونی بری بهش میگم چطور تو هروقت دلت خاست با دوستات میری میکه من مردم فزق میکنم باتو خیلی حرصم میگیره از این حرفش حس میکنم واقعا ادم ضعیفی شدم
شوهر من زیاد رفیق باز نیست ولی تو مجردیش مونده و اصلا متوجه متاهل بودنش نیست گلایه کردنی میگه هنونمیتونم درک کنم زن و بچه دارم واقعا خسته شدم بچه نداشتم سر به کوه و بیابون میزاشتم ک دیگه هیچکس پیدامم نکنه
دقیقا این حرف رو شوهرم راجع ب من میزنه... میگه هنوز تو عالم مجردیت موندی😞😞
چند روز پیش بهش میگفتم چرا دوستات رو نمیبینی اصلا.... یه قرار بزار برید یه شب بیرون...
گفت تو میخوای من برم که خودت دوستای احمقت رو بیاری اینجا..... به نیت شومم پی برده بود😂😂😂😂
خانوما لطفا تاپیک آخرمو گزارش بزنین خواهشا
