2733
2734

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

دوست عزیز بیا اینجا 👇 @راحیل127     https://www.ninisite.com/discussion/topic/2966111 ...

ممنون از راهنمایی خوبتون...هنوز یک سال از رفتن پدرم نگذشته و برا همین باورش برام سخته...یه حسرت به دلم مونده که منو میسوزونه...آخرین روز قبل فوتشون جمعه بود زنگ زدن نهار برم خونه شون...خیلی برا من و شوهرم حرف زد از خیلی مسایل حتی بین حرفاش میگفت خدا رو شکر تو این دنیا حسرت هیچی ندارم اندازه ای که خدا بهم داد از دنیا استفاده کردم ...بابام خیلی اهل سفر بود...بعد نهار با مامانم میخواستن برن جایی که منم راه افتادم برم خونه خودم خیلی اصرار کرد که بمون شام یه چیزی بذار زود برمیگردیم...منم گفتم نه میرم هفته دیگه میام بریم سبزی بخریم...هفته ی دیگه شد فردا که زنگ زدن خبرشو دادن...حتی فرصت نشد سیر ببینمش...دیدار بعدی من و بابا شد تن بی روحش رو تخت بیمارستان

خدا رحمتشون کنه🌷 امیدوارم از این به بعد به آرزوهات برسی اگه به صلاحته🌷🌷

ممنون عزیزم 🌹همچنین شما

سه زن دردنیازیباترینند:مادرم❤،انعکاس تصوریش درآینه❤،سایه اش❤
2728
ممنون از راهنمایی خوبتون...هنوز یک سال از رفتن پدرم نگذشته و برا همین باورش برام سخته...یه حسرت به د ...



خدا پدر عزیزت رو رحمت کنه. منم پدرم خیلی ناگهانی و بی دلیل فوت شد،. روز پنجشنبه 25 بهمن 97، قرار بود بعد ازظهر بریم خونه پدرم و جعه رو هم بمونیم، ( ما قزوین هستیم و اونا تهران) من رفتم آرایشگاه که اصلاح کنم بعدش بیام بریم، آخرای کارم بود همسرم زنگ زد و گفت بابا حالش خوب نیست (داداشم بهش زنگ زده بود) سریع زنگ زدم مادرم، دیدم داره گریه می کنه و گفت بابات فوت شده، از آرایشگاه تا خونه، جیغ می زدم و می گفتم بابام بابام، یادمه بین راه چند بار چندتا خانم خواستن نگهم دارن و آرومم کنن ولی من نمی ایستادم و می دویدم، همسرم که درو باز کرد با گریه همش می گفتم بابام مُرد، بابام مُرد، فرداش دیدم دستم خیلی درد میکنه،. همسرم گفت چندبار رو پله ها  زمین خوردی و خودت متوجه نبودی، منم از این می سوزم که هفته پیشش به همسرم گفتم بریم منزل پدرم، حوصله نداشت، گفتم اونا بیان، بازم گفت نه من کار دارم هفته دیگه می ریم، که دیگه وقتی رفتم که دیر شده بود. رفته بودم بیرون براش سبوس برنج خریده بودم چون پدرم یبوست داشت، الان هفت ماهه اون سبوس همونطور توی کابینته، همون روز از جلوی یه مغازه رد شدم یه هد بند زمستونیه قشنگ داشت تو دلم گفتم بخرم برای بابام ولی دوباره گفتم الان دیگه آخرِ زمستونه و به دردش نمی خوره، بعدها با دیدنِ اون هدبند، کلی جلوی ویترین اون مغازه گریه کردم، باز همون صبح روز فوتش که بیرون بودم رفتم چندتا کتاب فروشی براش کتاب بخرم بدم بخونه حوصله اش سر نره، چندبار این کارو کرده بودم و پدرمم کتاب دوست داشت، حالا به خودم می گم کاش اون روز صبح به جای همه این کارها بهش زنگ زده بودم و باهاش یه دلِ سیر صحبت می کردم و قربون صدقش می رفتم، 

چند روز پیش مامانم می گفت اینقدر بابات تو رو دوست داشت که ما چندبار به خاطر تو بحثمون شد. 

از همه بدتر اینکه مزار پدرم بهشت زهرای تهرانه و من نمی تونم هر وقت خواستم سرِ مزارش برم. 

ولی با این مطالبی که خوندم آروم گرفتم، الان هر وقت دلم براش تنگ میشه چشمام رو می بندم و از ته دلم و تو فکرم باهاش صحبت می کنم، می دونم که اونم توی اون لحظات، تا عمقِ وجودمو احساس و درک می کنه،. اکثرِ شبا هم به خوابم میاد، چند شب پیش خیلی شدید و با تمام وجودش بغلم کرده بود انگار وجودمون با هم قاطی شده بود. 

پیراهنی رو که  روزای آخر تنش کرده بود و آستین‌هاش رو با دست خودش تا زده بود و داده بود بالا، آوردم و گاهی که خیلی بی تاب می شم بغلش می کنم و بوش می کنم، سه تا تارِ مو از پدرم، روی یقه لباس بود برداشتم گذاشتم لای قرآن، یک لحظه از فکرِ اینکه از پدرم  فقط همین سه تارِ مو برام مونده خیلی دلم شکست و گریه کردم ولی بعدش دوباره گفتم نه، پدرم زنده تر و آگاهتر از همیشه و در کنارِ منه ومنم یه روزی پیشش می رم و دوباره می بینمش. 

خدا پدر عزیزت رو رحمت کنه. منم پدرم خیلی ناگهانی و بی دلیل فوت شد،. روز پنجشنبه 25 بهمن 97، قرار بود ...

چقدر شبیه قصه ی من بود...اتاق بابای من هنوز دست نخورده س...همه چی سر جای خودشه...تختش...عینکش...کت و شلوارش...همه ی لباساش...چمدونش کیف دستیش...حتی کفشاش تو جاکفشی...هنوز هرجا صدای بوق ۴۰۵میاد نفسمون بند میاد یه لحظه حس میکنیم بابا پشت دره ...ولی افسوس...روز آخر بعد از اینکه از کارم تعطیل شدم رفتم تا جلوی محل کار بابا ولی منصرف شدم و نرفتم داخل...هنوز دارم حسرت میخورم

چقدر شبیه قصه ی من بود...اتاق بابای من هنوز دست نخورده س...همه چی سر جای خودشه...تختش...عینکش...کت و ...

ما کت و شلوارها و لباسها و کفشای پدرمو دادیم کسانی که مستحق بودن استفاده کنن، گفتیم اینطوری بهتره مخصوصا برای پدرم. 

ما کت و شلوارها و لباسها و کفشای پدرمو دادیم کسانی که مستحق بودن استفاده کنن، گفتیم اینطوری بهتره مخ ...

ما هنوز به هیچی دست نزدیم بابام خیلی جذبه داشت...هنوز فک میکنیم نباید بی اجازه به وسایلش دست بزنیم

2738
ما هنوز به هیچی دست نزدیم بابام خیلی جذبه داشت...هنوز فک میکنیم نباید بی اجازه به وسایلش دست بزنیم

خدا روحشون رو قرین رحمت و آرامش کنه و به شما تسکین بده 🙏

عزیزم این تاپیک خیلی به تسکین و آرامشت کمک می کنه 

https://www.ninisite.com/discussion/topic/2966111/سلام-ازهمه-دوستای-گلم-که-از-داغ-عزیزشون-دارن-رنج-می?page=1

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

قرعه کشی

saman1888 | 11 ثانیه پیش
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز