مادر شوهر من کاری به زندگی ما نداره البته میدونم همسرم همه چیزو به مادرش میگه اما مادرش بیشتر از من دفاع میکنه
برای رفتن به خونه مامانم هم کلا نمیرم انقد که همسرم خودش التماسم میکنه آماده شو تا ببرمت خونه مامانت
از اول زندگی سعی کردم اصلا و ابدا گیر الکی بهش ندم با خانوادش خیلی خوب بودم البته اونا هم خودشون خوب بودن هر چی از زمان مجردی داشتم توی زندگیم خرج کردم حقوقمو خالصانه در اختیارش گذاشتم و اصلا منتی سرش نزاشتم خودش از اول زندگی دید که چقد به فکر پول جمع کردن هستم و مراقبم ولخرجی نکنم حتی برنامه ریزی کردم خونه خریدیم و ماشین خریدیم وقتی میدید انقد به فکر زندگی هستم اونم سعی میکرد باب میل من باشه همیشه وقتی دلم میخواد همسرم باهام یه رفتاری داشته باشه سعی میکنم اول من همون رفتارو باهاش داشته باشم اونم یاد میگیره و جبران میکنه