من بارها به چشم خودم دیدم که هر کسی دلمو شکسته، سر خودش هم اومده اما چون آدم چنان معتقد و مذهبی نیستم یا بهتر بگم خیلی ساده به دنیا و آدماش نگاه میکنم، هیچ وقت این اتفاقاتو جدی نگرفتم. اما چندتا موردشو میگم و نتیجه گیری میکنم. یک نفر خیلی منو در جریان ازدواجم اذیت کرد، روز عروسی بچه خودش دعوا شد و مهمونا شام نخورده، فرار کردن. آبروریزی شد قشنگ.
همین آدم همه اش دنبال گنده کردن خودشه اما هر سال بدتر از سال بعده. منظورم اینه که خیلی حرف میزنه و منم منم میکنه اما نیم من هم نیست.
یک نفر دیگه هم بود، خیلی برای زندگی من دسیسه میچید، سالهاست با فضاحت جدا شده و معلوم نیست چه اوضاعی داره. این آدم به همه چیز من حسودی میکرد
چندتا مورد دیگه هم دارم اما نتیجه
وقتی به زندگی خودم نگاه میکنم، میبینم هیچ وقت کاری به کسی نداشتم. برای زندگی ام تلاش کردم، یک کلام مظلوم بودم، اما نمیدونم چرا الان در حال رنج کشیدنم