یاد مادرشوهر خواهرم افتادم
رفته بود کربلا اومده بود خواهرم بهش گفته بود مامان جون برید حموم لباس عوض کنید فردا مهمون میاد دیدنتون
گفته بود حموم نمیره تربت کربلا نشسته رو صورتم فردا مهمونا میان بوسشون میکنم تربتی بشن
خواهرم میگفت هر کاری کردیم نرفت گفتیم برو الودگی و گرد و خاک رو تن و لباسته میگفت گوش نداد
اخر هر کی باهاش روبوسی کرده بود یه مریضی گرفته بود بیا ببین
خواهر میگفت کل خانواده و فامیل مریض شدن😂😂😂