خواب بودیم با درد بیدارشدم چندددقیقه بعدشم شوهرم بیدارشد دیدم دستشو گذاشت رو قلبش گفت خواب بد دیدم بغلم کرد گفت دلم قیمه میخواد گفتم فدات شم برات درست میکنم گفت ن قیمه عاشورا گفتم چندروز دیگه عاشوراعه گفت من نمیبینم بعد بیدارشد منم از اون موقع گریه بچها چراااون حرف زد دارم خفه میشم انقد جیغ زدم حالم بدههه