ولی ی چیزی بگممممممم...
اولش خیلی حالم بد شدا...اصلا حس سرخوردگی بابت این خونواده و اینده م...و ....
ولی بعدش گفتم وایییییی خدایا چقدر شوهر من فرشته س..توی این خونواده و این مادر انقدر خوب دراومده...و مراعات میکنه..و یا جلوشون واستاده..حلوی اون پاچه پاره کنا...و هرطوری شده منو بدست اورده.
کلا با دعوا گذرونده و با فحش و این چیزا...ولی نکشیده کنار.
بیشتر دوسش دارم الان.