طبق حرف ها در حد رابطه. لااقل رابطه ای که همسر منو تطمیع میکرده. کسی که یه روز درمیون میومد سراغم چند ماه بود که به زور باهام رابطه داشت. همیشه سعی کردم به خودم بقبولونم که رابطه ای در کار نبوده.
دوست دارم اینجوری فکر کنم. همسرم دیگه سراغ این کار نرفت. میدونی چرا؟ چون من با رفتارم بهش اجازه ندادم.
اتفاقا بعد از اون اتفاق کذایی ارزش من تو زندگی بیشتر و بیشتر شد. همسرم بیشتر کنارم بود. شرمنده ی من شد. سال پیش بهم گفت. وقتی میام خونه، وقتی می بینمت که بعد اون کار من چجوری پام وایسادی و به هیچ کدوم از اعضای خانواده ها نگفتی، از خودم بدم میاد و شرمندت میشم.
خیلیا میمونن. اما زندگی رو زهر میکنن. فکر میکنن حقشونه انتقام بگیرن. آره حقشونه اما حق اون بچه نیست که اون وسط قربونی بشه. بچه هم که نباشه راه رو برای خیانت مجدد باز میکنن.
وقتی همه چی گل و بلبل بوده همسرش رفته خیانت الآن با رفتار های بدش حتما میره.
من هیچ احتیاجی به موندن نداشتم.
دلیل برای رفتن زیاد داشتم.
پول که نداشت. هیچ تفریحی نداشتیم.
بچه دارم نمیشد.
خیانتم که کرده بود.
اما یه اعتقادی داشتم برای دور انداختن يه رابطه هیچ وقت دیر نیست و اینکه پشت جدایی خوش بختی نیست.
باید بهش فرصت میدادم. خیلی اذیت شدم. سنی نداشتم. تک و تنها فکر کردم. اما الآن خدا رو شکر زندگی آرومی دارم. همسرم خیلی خوب شده و بسیاری از مسائل بین ما برطرف شده.
من سعی کردم زندگیمو دوباره بسازم و خدا هم برام سنگ تموم گذاشت.