وایییی خدا گشنمه😫😫

با شوهرت حرف بزن یخچال که داری یه سری چیزا روبخر بزار تویخچال هیچوقت یادم نمیره چقدر توخونه مادر شوهر گشنگی کشیدم چقدر خاری کشیدم تازه عروس بودم میوه هایی که مامانم برا جهازبرونم اورده بود رو بجای شام وناهار میخوردم یه بار رفتم سر یخچال تخم مرغ بردارم تکیه داده بود به یخچال مادرشوهرم ونمیزاشت 

نمیزاشتم خانوادم بفهمن وای چقدر زجرکشیدم ازدستش😭

منم به خانواده ام چیزی نمیگفتم. مادر شوهرم خاله ام بود. الان که ازشون دور شدیم و اومدیم نزدیک مامانم اینا. مامانم هی میگفت تند تند دعوتشون کن. منم سفره دلمو براش باز کردم. مامانم به حالم گریه کرد و گفت خواهرم یزید بوده و من خبر نداشتم

ایشالا زودتر مستقل بشی

منم بعد ها به مامانم گفتم وقتی داشتم میرفتم مستاجری مامان منم گریه کرد، چهروزای سختی داشتم کاش عقل الانو داشتم ول نیکردم میرفتم خونه بابام تاشوهرم به خودش بیاد زودتر مستاجر شم

من خیر سرم خونه خودمون بود. شوهرم خودش ساخته بود و به اسمش بود. ولی ولش کردیم و شوهرم خونه رو بخشید به باباش که فقط از اونجا بریم تا آرامش داشته باشیم. به خدا من زنداداشم هم با مادرم تو یه ساختمون هست از روز اول به خواسته خودشون جدا شدن ولی هر وقت دلشون بخوان میان خونه مامانم شام. مامانم هم هر غذایی پخته باشه براشون میفرسته میگه بوش بهشون میخوره هوس میکنن

بخدا اگر به حرف من گوش ندی بیچاره میشی من این سختیارا پشت سر گذاشتم تو18تاحدودا21، 22سالگی به حرفم گوش کن

به شوهرت بگو جدا بشیم اگر میدونی جز محالاته که نیست بگو چقدر اذیتی بهش بگو مامان اینا خیلی دیر غذا میخورن بگو دلم از گشنگی ضعف میره چرا نباید کارای مامانشو بهش بگی حتما بگو چون میگه خب برو بخور یه چیز نمیدونم ولی به نظرم جدا بشی خیلی بهتره الان طعم زندگی دونفره را نمیچشی سیاست به خرج بده

آخه تو که خونت جداس نباید غذاتون باهم باشه

من یه اتاق دستم بود نه آشپزخونه ای نه هیچی

خوب کردی به نظرم ادم تو زندگی گاهی وقتا مجبور میشه قید یه چیزایی روبزنه تا به چیزای بهتری برسه ارامش الانت روباهیچی عوض نکن

آهان انگار توتاپیک قبلیات گفتی طبقه بالای مادرشوهرمم

بزرگترین اشتباه نقطه ضعف 

به خودت بیا راه منو نرو

چند وقته خونه خودتی؟