والا ورشکست شدیم،اوضاعمون بحرانیه هنوز،همیشه چشم ب وسایل من داره
همش میخواد از پسراش بکشه بده دخترش،اما اینا درد من نیس
هرجا میشینه تهمت میبنده ب من و خونوادم،هزار حرف دروغ پشت سرم گف وتحملش کردم،یبار با دخترش دعوام شد،چن وقت بعد شوهرم دستش شکست با دروغ و تهمت کاری کرد یکی از بچهاش ب شوهرم سر نزنن،بازم تحمل کردم
اما جاریم و خونوادش بشوهرم تهمت زدن گفتن معتاده،دیگ آتیش گرفتم،خود خودش اعتراف کرد جاریم گفته،وقتی خواستم رودرو کنم زد زیر حرفاش گف ب امیرالمومنین من اینو نگفتم،فقط بخاطر اینکه شوهر این جاریم گاهی پول بهش میده،برنج ،مرغ
بخاطر همین چیزا شوهر منو فروخت،الانم کات نیستیم،اما خب خیلی باش سردم ولی خب بازم کاراشو ادامه میده