سیسمونی نی نی هاتونو از کجا گرفتین؟لطفا میشه بیاین تهرانن

حس_خاص

عضویت: 1398/02/07

تعداد پست: 3006

میشه ادرس دقیق بدی؟؟؟ کانال تلگرامی یا اینستایی ازشون داری که اول نمونه کاراشونو ببینیم بعد بریم؟ ...

سرچ کنی میاد..تو اینستاشم چندتا نمونه کار گذاشته یا قیمت..دختر عموی شوهرمم تازه گرفته راضی بود

1398/04/30

|

19:46

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

ارساممممممم

عضویت: 1398/04/27

تعداد پست: 2432

جدا؟؟؟؟؟بمیشه آدرس بدی یا اگه ازشون کارتی چیزی داری  ادرس تلگرامی اینستایی چیزی اینجا برام بفر ...

به اونجا ها زیاد وارد نیستم ولی بزار ببینم میتونم تلگرامشونو پیدا کنم..

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....

1398/04/30

|

19:46

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

مَرمری

عضویت: 1397/05/11

تعداد پست: 994

خیابون بهار که خیلی گرونه😖وای وای من اصلا نمیرم اونورا

عه 

من در جریانش نیستم فقط گفتم دوستم رفته اونجا خرید 

اگه گرونه نرید پس

خدایا خودت مواظب همه چیز باش 

1398/04/30

|

19:47

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

بانوی۲۰۱۹

مدیر استارتر

عضویت: 1397/11/05

تعداد پست: 2979

سرچ کنی میاد..تو اینستاشم چندتا نمونه کار گذاشته یا قیمت..دختر عموی شوهرمم تازه گرفته راضی بود

اخه سرچ میکنی خیلی جاهای پرت میاد  میخام پیج اصلیشونو وارد بشم

خدایاااا شکککررررررررتتتتتتت بخاطر معجزه ای که کردی......توکل کردم بر خداوندی که مهرش طوفان زدگان را کشتی نوح است......🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗خداوندا خیلی دوستتت دارم و ازت ممنونم بخاطر توراهی قشنگی که بهمون هدیه دادی...خداوندا قسمت همه ی منتظران کن منم یه روزی خیییلی منتظر بودم....اما به تو امید بستم و به خودت توکل کردم و از همه کس به غیر تو قطع امید کردم و تو مهربونی کردی و بهم بخشیدیش خدایااااا بی نهایت شکرت و شکرت وشکرررررتتتتتتتت ....

1398/04/30

|

19:47

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

تپلویم_تپلو

عضویت: 1398/02/15

تعداد پست: 6703

همشو نه تختو کمد و ویترین..

آها

پزشک عمومی هستم👩‍⚕️سوالی داریداگه علمش رو داشته باشم،  پاسخگو هستم

1398/04/30

|

19:47

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

ارساممممممم

عضویت: 1398/04/27

تعداد پست: 2432

همه ی سیسمونی شامله کمدو تخت و روروئک و گهواره و....هم میشه ایا؟!!!همه باهم ۳؟

عزیزم فقط تختو کمد و ویترین..

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....

1398/04/30

|

19:47

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

ارساممممممم

عضویت: 1398/04/27

تعداد پست: 2432

عزیزم فقط تختو کمد و ویترین..

با تشک

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....

1398/04/30

|

19:47

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

ارساممممممم

عضویت: 1398/04/27

تعداد پست: 2432

بازار مبل نعمت اباد خیابان پوریای ولی کوچه شالیزار ..فقط وسایل کودک میفروشن...شرمنده تل شون رو  پیدا نکردم..

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....

1398/04/30

|

19:51

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

نازننننننننینم

عضویت: 1397/12/21

تعداد پست: 1726

کجای عبدل اباد گلم؟ میشه ادرس دقیق بدی چون اصلا بلد نیستم اونورا رو اگه کارتی ادرس اینستا یا تل از ...

ب ماشین بگی میبرتت خیابونی ک سیسمونی داره من تل و اینستا ندارم ازشون عزیزم 

خدایا نی نی مو شوهرم و در پناه خودت نگه دار 

1398/04/30

|

19:51

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

hana_khanomi

عضویت: 1398/03/17

تعداد پست: 1492

من از گوهردشت کرج سیسمونی شمیم گرفتم یکم گرونه ولی لباس ها با صد هزار بار شستن نه رنگشون میره نه خراب میشن 

خدا جونم مرسی❤

1398/04/30

|

19:54

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

سونیاڱ

عضویت: 1397/09/11

تعداد پست: 153

من گیخوام از انبار سیسمونی بزرگ اقا خرید کنم سمت بهشت زهراست میگن هرچی بخوای داری قیمتاشم خیلی پایین ...

من از اونجا خريد كردم خيلي خوبه قيمتاش

هرکی مارو دید فک‌کرد خداس ماهم خندیدیم و گفتیم حق باشماست

1398/04/30

|

19:55

2 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

صبا6464

عضویت: 1394/10/27

تعداد پست: 3342

من تو جا بلدم که راحت ترم واسه خرید 

یکی ۱۵ خرداد پاساژ مهتاش 

یکی میدون خراسون🙃 به سمت خیابون قیام چند تا مغازه سیسمونی و لباس بچه هست هم قیمت هاش مناسبن هم شیکن

1398/04/30

|

19:55

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

سونیاڱ

عضویت: 1397/09/11

تعداد پست: 153

میشه ادرس دقیق بدی؟؟؟ کانال تلگرامی یا اینستایی ازشون داری که اول نمونه کاراشونو ببینیم بعد بریم؟ ...

عزيزم من كانال تلگرامشو دارم ججوري بهت بدم 

هرکی مارو دید فک‌کرد خداس ماهم خندیدیم و گفتیم حق باشماست

1398/04/30

|

19:56

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

بانوی۲۰۱۹

مدیر استارتر

عضویت: 1397/11/05

تعداد پست: 2979

عزيزم من كانال تلگرامشو دارم ججوري بهت بدم 

همینجا ادرس بزار عشقم

خدایاااا شکککررررررررتتتتتتت بخاطر معجزه ای که کردی......توکل کردم بر خداوندی که مهرش طوفان زدگان را کشتی نوح است......🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗خداوندا خیلی دوستتت دارم و ازت ممنونم بخاطر توراهی قشنگی که بهمون هدیه دادی...خداوندا قسمت همه ی منتظران کن منم یه روزی خیییلی منتظر بودم....اما به تو امید بستم و به خودت توکل کردم و از همه کس به غیر تو قطع امید کردم و تو مهربونی کردی و بهم بخشیدیش خدایااااا بی نهایت شکرت و شکرت وشکرررررتتتتتتتت ....

1398/04/30

|

19:59

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

سونیاڱ

عضویت: 1397/09/11

تعداد پست: 153

همینجا ادرس بزار عشقم

https://t.me/aghabozorg20         اینه عزیزم لینکش من خودم از اینجا گرفتم همه چی هم داره از سرویس چوب تا لباس

هرکی مارو دید فک‌کرد خداس ماهم خندیدیم و گفتیم حق باشماست

1398/04/30

|

20:16

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب