بهش گفتم چی شده . گفت بابام زنگ زده چرت و پرت گفته میرم خونه تو همین جا بمون.
منم بعد چند ساعت از مهمونی اومدم که دیدم در بازه کفش های شوهرم جلو در بود کلید هاش و اینا
فکر کردم خونست و دعوا حتما تموم شده
رفتم خونمون دیدم اتو پرس افتاده وسط و شکسته و دور بر خونه خونی شده بود
خیلی ترسیدم. دیدم جای حموم هم پرخونه و لامپ حموم هم روشنه گفتم شوهرم خودکشی کرده حتما
که خداروشکر اینجوری نبود چون همه جارو گشتم و اخر زنگ زدم بهش که گفت بالایم