انقد عصبیم نمیدونم از کجا شروع کنم فقط اومدم بهم بگید چطور رفتار کنم باهاشون
پدر شوهرم در اصل عموی شوهرمه که ۸ سال از مادرشوهرم کوچیکتره و قیم شوهرم ایناس
پارسال بعده چند سال جلسه گذاشتن و حرف زدن بزرگترا ارثیه های شوهرم اینا رو بالا کشید و ما بی خونه و آواره شدیم و منم با حمایت خانوادم و یه مقدار پول شوهرم یه خونه با کلی قسط خریدیم ۸ ماه آواره بودیم خونه مادرم چه تحقیرا و کنایه ها که از مردم نشنیدیم ولی به مادر شوهرمو پدرشوهرم هیچی نمیگفتیم چون اینجور جا انداخته بود که پسرا و عروسا همه باید در خدمتشون باشن قشنگ مثل کلفت و نوکر و احترامشون واجبه
گذشت تا اینکه دختر ۶ سالم یه غلطی کردو یه حرفی زد به پدرشوهرم و مادرشوهرمو با اینکه من و شوهر و دخترم معذرت خواهی کردیم ولی هر جا نشستن حرف بی ادبی دخترمو زدن و اینکه تربیتش نکردیم تا اینکه شوهرم دیگه صبرش تموم شد چون رفته بودن خومه پدر بزرگ من و حرف زده بودن با اینکه میدونن ما رو اونا حساسیم و هیچی نمیزاریم بفهمن از زندگیمون و به مادرش تلفن زد و بحث کرد .
همون زمان شوهرم یک ماه برای پدرشوهرم کارکرد و بعد دوماه سر دوندن پدر شوهرم گفت که من دستمزدی نمیدم و تو حقی نداری و ... که ما از اون به بعد قطع رابطه کردیم
حالا پریشب قشنگ رفتن دوباره پیش خانواده پدر بزرگم حرف زدن که اره اینا بی احترامی کردن خونه خریدن نیومدن مارو ببرن خونشون رو ببینیم و بهشون بر خورده که به بچشون حرف زدیمو کلی خودشون رو حق به جانب نشون دادن عمم اینا رو واسطه کردن که دوباره رفت و امد کنیم در صورتیکه من اصلا دیگه دوست ندارم