رفتم جلو در خونش دیدم داره موکت میشوره کشیم تو راهرو بهش گفتم تو از کی با شوهر من دوست شدی و اینا اول انکار کرد گفت من ن تهمت نزن و من این شمارمو تازه گرفتم کسی ندارع و ...گفتم همه چیو میدونم انکار نکن یا همه چیو میگی یا شب میام پیش شوهرت ازت میپرسم رفت قران اورد قسم خورد ک من کاریش نداشتم و خودش پیگیر بود و شمارشو از زیر در انداخت تو .شمارمو نمیدونم از کجا اورده بود هی بهم زنگ میزد برادر شوهرم مریض بود بیمارستان بودم تا بیمارستان اومد شوهرمم پیشم بود و خودش ول نمیکرد من بهش میگفتم ب من زنگ نزن ...اینا رو ک گگفت .از اونجا ک در اومدم رفتم سرکار شوهرم بچه رو دادم بهش خودمم اومدم اینور