2737
2739

خانما کمتر از یکماه مونده به زایمانم خیلی مضطربم با خانواده خودم به هزاران دلیل که یکیش داشتن آرامشه قطع رابطم خانواده شوهرم هم نمیگم بدن اما نميشه رو کمکشون حساب کرد رومم نميشه خیلی چيزارو بگم مثلا خواهرشوهرم بنده خدا هرچي تو دوران بارداری هوس کردم زودي درست کرد آورد اما وقتی حرف از بیمارستان وزایمان ميشه نميتونم چیزی بگم ميگم مادرمینا هستن در حالیکه نيستن واقعا میخام پرستار بگیرم ماه آخره از لحاظ روحی جالب نیستم نميدونم چی در انتظارم هست ميتونم از پسش بر بيام بچه اولم خیلی شلوغه اون براش تو اون دوران اتفاقی نيفته شوهرم ميتونه از پسش بربياد یا نه خیلی نگرانم هرشب خواب میبینم پسرم گم شده بیدار میشم بغلش میکنم برای بیمارستان همراه ندارم میخام پرستار بگیرم از بعد بدنيا اومدنش میترسم نکنه زردی داشته باشه نکنه کولیکی باشه نکنه آروم نباشه و.......نکنه زخمام خوب نشه نکنه از پس دردا برنیام و....همش انرژی منفی گرفتم خیلی سخته تنهایی کسی بوده بچه دوم بياره مثل من تنها باشه چند وقت طول کشیده تا سرپا شه تازه بعد زایمان اگه همه چی خوب پیش بره خودم باید بيام خونه واسه خودم آشپزی کنم چیا بپزم و....خانمها راهنمایی کنین مغزم ديگه کار نمیکنه 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

چیزی نیست که همه خانوما باردار میشن و بچه به دنیا میارن  شماهم مثل بقیه مطمئنم چشماتو که باز ک ...

خداکنه همه چی خوب پیش بره انشالا شماهم نی نیتو صحیح سالم بغل کنی عزیزم 

2728

عزیزم غصه نخور منم مادرم مریضه فقط رو همسرم حساب کردم. بگو همسرت هفته اول مرخصی بگیره، چندمدل خورشت فریز کن تو ظرفای یکبار مصرف زاپاس داشته باشی، برای بیمارستان پرستار خصوصی بگیر ، تو خونه هم پرستار ساعتی بگیر بعد یک هفته ایشالا سرپا میشی

برای تغذیه خودت هم گوشت و مرغ کبابی و کمپوت و شیره انگور و مغزیجات داشته باش 

2740

ای بابا...چ خبرته انقدر منفی فکر میکنی و بزرگش میکنی،من خودم یه دختر ناز نازی بودم ولی سه تا زایمان داشتم تو کل دوران حاملگی و زایمان و بعد از زایمان و همش فقط همه کارو خودم و شوهرم کردیم با اینکه خونوادمم بودن و خیلی هم خوبن،ولی خودم آدم غد و مغروری هستم و گفتم دوست ندارم کمک از کسی بگیرم،

💗💗💗

سلام عزیزم نگران نباش جاری من با اینکه خانوادش شهزستان بودن و خانواده شوهرمم خوب نیستن شوهرشم از صب تا شب سره کاره یه دختر ۵ساله داشت خدا یه دوقلو بهش داد با این حال اومد خونه و خودش همه کارهاشو کرد فقط خواهرش اومد پیشش نگرانی نداره برای یه هفتت غذا آماده کن بزار تو فریزر کم کم اونارو بیار گرم کن بخور نگران نباش توکلت بخدا

عزیزم نگرانی رو از خودت دور کن و ارامش داشته باش، خوشحال باش ک بزودی یه فرشته کوچولوی دیگه میاد پیشت


قوی باش

من دوستم شرایطش مثل تو بود، زایمان اولش گفته بود هیشکی نمیخواد بیاد پیشم، از بیمارستان اومد ، بچش زردی داشت دستگاه گرفتن اوردن خونه، اشپزی میکرد ب بچه شیر میداد، باد گلو گرف، پوشک عوضمیکرد، انگار نه انگار ک تازه زایمان کرده، بچه اولش ۱۷ ماهش بود دومی رو اورد، بازم مثل قبل، فقط این بار شوهرم‌مرخصی گرفت سه روز پیشش بود ک البته فقط اولی رو نگه میداشت، دوباره دومی زردی داشت دستگاه گرفت، بازم خودش از پس خودش بر اومد هیچکس بهش سر نزد ، الان هم بچه اولش یک‌ماهشه

عزيزم منم تو غربتم و كسيو ندارم يه دختر دارم و الانم باردارم دخترم شديدا وابسته به منه نميدونم وقتي بيمارستان بستري شم  چيكارش كنم 

ولي نگران نيستم خدا بزرگه و كمكمون ميكنه مطمئن باش 🤗🤗

I wish i could turn back the colck.I’d find you sooner and love you longer.To my lovely husband ❤️❤️❤️😍😍😍
عزیزم غصه نخور منم مادرم مریضه فقط رو همسرم حساب کردم. بگو همسرت هفته اول مرخصی بگیره، چندمدل خورشت ...

منم رو همسرم حساب کردم اما یکم حواس پرته شوهرم نميدونم ميتونه از پس پسرم بربياد یا نه همش نگران اونم برای غذا که باید از آلان به فکر باشم 

نترس،خدا بچهارو بزرگ میکنه،نگهداری میکنه،مامانا وسیله ن،خدا کمکت میکنه،من پسرمو توی غربت،تو شرایط عجیب وسط برف و زمستون دنیا آوردم،اونجایی ک بودم باورت میشه لوله کشی گاز نداشت،با وسایل قدیمی نفتی خونه رو گرم میکردیم،ب دلایلی ماماپم یا هیشکی نگفت پاشو بیا تهران،چ جوری میخای اونجا زایمان کنی،منم موندم اونجا،بچمم دنیا اومد،خدا کمکم کرد،یه هفته بعد آنفولانزا گرفتم کسی نبود نینیمو یه دقه بگیره من سرم بزنم

من فدای تو....به جای همه گلها تو بخند....
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز