منم جواب نمیدم اما جلو شوهرم خوبن
مثلا تو دوران عقد دو هفته کلا خونشون بودم چون مامانش فوت شده بود و شوهرم و خواهرش مجرده تنها بودن رفتم گفتم گناه دارن خواهرش که بی غیرته غذا درست نمیکنه من درست کنم
همه کاراشون میکردم بدون اینکه ذره ای کمک کنه یا تشکر کنه
یه دفعه سر درد بودم با این حال خودمو رسوندم که غذا بذارم اما حالم بد بود برنج گذاشتم به شوهرم گفتم کنسرو برو بخر
خواهرش وقتی شوهرم نبود از سرکار رسید .بو کشید دید بو غدا نمیاد بدون اینکه سلام کنه تند رفت سرگاز دید فقط برنجه بعد امد جلو اپن اخماشو کشید تو هم سرم داد زد چرا غذا نذاشتی?
منم از تعجب دهنم باز مونده بود چیزی نگفتم همون موقع شوهرم امد اونم واینستاد رفت تو اتاقش.بعد یه ماه اینقدر شوهرم اسرار کرد که چرا دیگه نمیایی خونمون و چرا ناراحتی بهش گفتم جریانو
یا پشت سرم بدگویی میکنه
افراد طایفشونو از من دور میکنه و چون تو یه ساختمانیم
هر کی بیاد توقع داره بگم بیاد خونمون اما خونه اون کسی بیاد منم تنهت باشم من مباید برم