بیاین خاطره عشقی بگین از هر کی و هر زمانی که تو ذهنتان ثبت شده و هیچوقت نمیره

یاداولین روزی که اومدپی وی وروزای بعدش که زندگیموقشنگ ورویایی کرداماکاش اون روزبرمیگشت تابلاکش میکردم 

چقدر اشتباهه رفتنایی کع بعدش پشیمونیه

نگرفتم 

چه غمناک خاطره زیاد داشتیم‌الان یادم نمیاد فقط شب آخر وقتی شوهرم که خواستگار سنتیم بود اومده بود باهم حرف بزنیم اونم با یه تاکسی قدم به قدم پشتمون بوده هرچند من نمیدونستم بعدها فهمیدمو غصه خوردم کلی

نامزد بودیم و زیر اپن خونه خواهرم یواشکی منو بوسید. هم خوشم اومد هم حالم ازش بهم خورد .خیلی نفهم بودیم بخدا یعنی نترسیدیم کسی یکدفعه بیاد توی سالن و پوستمون رو بکنن😁😁😁😀

یادمه یه بارکه مریض شدم تاصبح بالاسرم نشسته بودتنفسموچک میکردکه یه وقت توخواب تشنج نکرده باشم صبح که رفت سرکارنمیتونست چشاشوبازکن امابازم هرچنددقیقه یه بارزنگ میزدخیلی همودوست داشتیم اماحیف که بااینکه الانم داریم اماخیلی کمرنگ شده

چی بود این خاطره ها این موقع شب  اشکما دراوردی 😔

منم همیش تابستونا به هوای اون میرفتم خونه مادر بزرگم یه بار یادمه برام یه جا سوییچی که توش عروسو دوماد بودن شیشه ای بود بهم هدیه داد ولی هیچوقت از شوهر عنترم هدیه نگرفتم تازه ازم خواستگاری کرد ولی نمیدونم چرا این روانیو انتخاب کردم

وای از خاطرات عشق ناکام نگو کوچه گردیا قرارهای یواشکی بوسه های تو خلوت الان 11 سال می گذره از هم جداییم ولی دورادور ازش خبر دارم

هرشب دارم خوابشو میبینم.دیشب تو خواب داشتم عذابایی که این چند سال از شوهرم کشیدمو براش تعریف میکردم عکس زنو بچشم تو گوشیمدارم

مام الان هشت ساله جداییم منم خبرشو دارم ولی اون از من متنفر شد 

من یکی عاشقم یود از ده یازده سالگی بیرون بودم منو ساپورت میکرد تا زمانی که شوهر کردم. همیشه دونبالم بودم اما هیچ وقت بهش پا ندادم ، عادت کرده بودن بهش یه بار نمیدیدمش نگران میشدم😁

 کلا هیچ وقت دوست پسر نداشتم  بعد از ازدواجم هنینجور مات نگام میکرد. الان ده ساله ازدواج کردم اون هنوز مجرده

هر وقت میبینمش  همون خاطرات تکرار میشه، هیچ وقت دوستش نداشتم  اما خیلی واسش احترام قائلم 

یکی بود همش میگفتن تو عروس مایی و اینا 

بعد ک عقد کردم گفتن حالش بد شده رفته بیمارستان😦

ولی ن ما حرف زده بودیم ن چیزی فقط میدیم هما ولی من بدم میومد ازش😐نمیدونم دیگه عاشق شده بود بدبخت یا ن