منم خیلی پارسال واسه سلامتی دخترم دعا کردم اثر نکرد
دقیقا مثل من میگم من هیچ بدی نکردم هر کسی میبینم میگم شکرت خدا ولی چرا برا من یکیش نخاستی مگه من چه فرقی داشتم مگه دل نداشتم هر بار باز با هزار شوق و ذوق گفتم شکرت شکرت خدایا دوباره بهم دادی اصلا من به جهنم من به درک دلت به حال پدر و مادرم میسوخت بابام بعد بچه اول من ک حال و روزم دید رگ های قلبش گرفت چون واقعا داشتم جون میدادم دلش نسوخت حداقل به اونا
همون بعد فوتش اقدام کردم پنج ماه بعد باردار شدم اره سه روزگیش بردم دکتر گفتم زردی داره ولی دکتر گفت نه .بی حال بود اصلا گریه نمکرد بستری کردن سه روز بعد تو بغلم تموم کرد اعزام کرده بودن شهر دیگه ای یهو دم در بیمارستان تو دستگاه حالش بدش تو پله ها هم تموم کرد
مامان طفلی من که افسردگی گرفته بعد این بارداری ناموفق
خواهرم اون روز گفت بهم میگفت مامان بعد این اتفاقی که برای تو افتاده خیلی بی حوصله شده
هیج جا نمیره همش توی خودش هست دیگه نمیخنده شوخی نمیکنه
الهی بمیرم براش که من همش باعث عذابش هستم
باز دلم گرفت گرفت انقدر سرریز شد ک دوباره شروع کردم ناله کردن بچه ها حلالم کنید نمیخام کسی ناراحت کنم ولی واقعا کم اوردم کسی ندارم ک بفهمه حرفام رو
