بهش گفتم تو منو شکستی حالام بی تفاوتی دیگه مزاحمت نمیشم
گفت ب ی ادم بی معرفت اس نده
عصرش رفتم خونه خالش
فک کنم خونشون بهش خبرداده بودن ک بعد میخاییم بریم خونه خودشون
زنگ زد گفت کجایی چراخبرندادی گفتم بس دلخوری بینمونه ک نمیتونیم باهم حرف بزنیم گفت ازادی هرجادلت میخابرو
ناراحت شد گفتم بدرک ک. ناراحته
گفت من دارمومیام خونتون گفتم خب خبر میدادی