قبلا ها خیلی بهش اعتماد داشتم گاهی اوقات انقدر تابلو بازی در میاورد که میرفتم سمت گوشیش و میفهمیدم و ... داغون میشدم
ولی چون دوستش داشتم و خودش هم سریع پشیمون میشد سعی میکردم فراموش کنم و زندگیمو بکنم
شش ساله ازدواج کردم با تمام بدی ها و خوبی هاش چون دوستش داشتم
ولی اصلا قدرمو نمیدونه. همش میگه عاشقتم ولی اگه بود با من اینکارو نمیکرد
شکاک شدم بهش که هیچ. همش دارم خودمو عذاب میدم.
هرچقدر باهاش حرف زدم بی فایده بوده. بعد چند وقت باز تو گوشیش چیزی پیدا میشه که حالمو خراب تر کنه
بچه ها کار یکی دو بار نیست که با دخترا حرف میزنه. خسته شدم دیگه. جدیدا که بهش چیزی میگم میگه شوهرای دیگه ال میکنن بل میکنن. من کاری نکردم و فلان
من خیلی بهش متعهدم نمیفهمم چرا داره منو عذاب میده
حالم خیلی بده خواهشا خواهرانه راهنماییم کنید من چه کاری باید بکنم