2752
2734
عنوان

مادرهای عزیزی که زندگی خوبی ندارند اما به خاطر بچه هاشون ادامه میدن

| مشاهده متن کامل بحث + 15608 بازدید | 34 پست
عاطفه جان متاسفانه ما واقعا همدردیم. بعضی حرفات واقعا از زبون من انگار گفته شده. من هم دلم می خواد ادامه تحصیل بدم اما نمی دونم بچمو چیکار کنم نمی خوام از خانواده شوهرم کمک بگیرم شوهرم هم اجازه نمی ده بچه رو پیش مامان خودم بذارم. اما هر کاری که بشه با بچه انجام داد هر تفریح و خرید و حضور در جمع دوستام رو پایه ام.
مثل شوهر شما اهل مشاور و کتاب و اینجور چیزا نیست. در مورد کلوپ هم موافقم
مامان کوچولو شما هم از خودت بگو. بچه داری؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

سلام
منم از زندگیم خسته شدم. شوهرم بی مسئولیت و بی عاطفه است فقط باهام قهر می کنه سر همه چیز.
دیپه حوصله اش رو ندارم.
من کارمندم، یه دختر دو ساله هم دارم. دانشجو هم هستم. با تمام مشکلات دارم این کارها را با هم انجام می دم. دوست دارم یکی پشتیبان و تکیه گاهم باشه. ولی متاسفانه تنهای تنهام
مثلا دیروز بعد از کار رفتم دانشگاه تا هفت و نیم وقتی اومدم خونه همه چیز به هم ریخته بود. دیدم میز ناهار خوری یه گوشه از سالن هست و هر چی روکش صندلی ماشینه روش آویزون شده.
فرش آشپزخونه جمع شده. کف آشپزخونه خیس. تمام وسایل آشپزخونه این طرف و اون طرف هست. انقدر عصبی شدم که نگو و نپرس.آقا اومده ماشین لباس شویی رو جابجا کنه لوله فاضلابش کنده شده و تمام آشپزخونه رو به هم ریخته بود.
سمیرا جان من اینقدر سر این بی مسئولیتی شوهرم حرص خوردم که حد نداره...بعضی مردا فکر می کنن اگه یه ذره به زناشون کمک کنند زمین به آسمون میاد البته این موضوع بیشتر برمیگرده به نوع تربیت و نگاه خانوادشون

من هم سلامتی و عاقبت به خیری بچم رو می خوام اما فکر می کنم با این کارهایی که شوهرم می کنه خودم کارم به دیوانه خونه بکشه
طنین جون به خدا خسته و کوفته از سر کار و دانشپاه می یام می بینم که توی خونه زلزله اومده . بدون هیچ چشم داشتی و حرفی تند وتند و سریع بدون این که حتی خستگی هام یادم بیاد کارها رو انجام می دم اما به چه قیمتی این که دائم سر دخترم داد می کشم اونم دو سالشه بعد شبا که می خوابه براش گریه می کنم فردا که می رم بیرون تموم روز رو به یادشم و دلم برای اون مظلومیتش می سوزه که آخه اون طفل معصوم چه گناهی کرده به خدا هر روز توبه می کنم که دخترم رو دعوا نکنم اما نمی شه.
من وقتی سفره رو آماده می کنم صد هزار بار شوهرم رو صدا می زنم تا تشریف بیاد شام بخوره اون وقت آقا دلش نمیاد از پای تلویزیون تکون بخوره و بیاد سر سفره.
بعدش که بیاد و یه چیز آماده نباشه کلی غر می زنه این همه داری صدا می زنی اینجوری و ....

امروز که خبر مرگ سپند عزیز رو شنیدم قدر لحظه لحظه با دخترم بودن رو می دونم قول می دم که دیگه دعواش نکنم. دیگه می خوام زندگی رو رها کنم و فقط بچسبم به تربیت و نگهداری بچه گور پدر خونه داری بزار کثیف و به هم ریخته باشه.
سمیرا جان ببین من هم تا دو سالگی شاید هم تا چند ماه بعدش با پسرم همین رفتارها رو می کردم حتی گاهی می زدمش!بعد اینقدر عذاب وجدان می گرفتم به قول شما وقتی خوابش می برد گریه می کردم برای معصومیتش...من خودم کم خوابی فوق العاده عصبیم می کنه به همین خاطر اول از همه سعی می کردم کم خوابی نداشته باشم شما هم هر جور شده خودتو کنترل کن و سعی کن هر چیزی رو که مانع رسیدگی و خوش رفتاری با دختر گلت میشه حذف کنی..

اون موقعها بچه من شده بود یه بچه پرخاشگر و عصبی که ما رو میزد بچهها رو گاز می گرفت اینا همه عواقب رفتار و برخورد من باهاش بود اما الان به لطف خدا چون من خودم آرومترم و رفتارهام کنترل شده تره، اون هم خیلی بهتر شده و رفتارهای پرخاشگرانش کم شده...البته اگه شوهر محترم و خانواده محترم ترش بذارن من آروم بمونم


طنین جان شما درست می گی. کم خوابی روی من هم تاثیر بد می زاره. اما حاضر تا ابد نخوابم ولی شوهرم حداقل قهر نکنه باهام اون که اخم می کنه و قهر و ... اون وقت اعصابم به کل به هم می ریزه.
چند روزه پیش دخترم دل درد داشت می خواستم ببرمش دکتر سر راه رفتیم خونه مادرشوهرم می خواستیم بریم داخل که دخترم نیومد تو گریه کرد و جیغ و داد کرد که نمیام تو بریم بیرون. مادرشوهرم هم مثل بچه ها قهر کرد و رفت توی اتاق و دیگه درنیومد. رفتم بهش می گم بابا قهر کردن نداره که این یه بچه دو ساله است دوست داره بره بیرون شما چرا باهاش قهر می کنی تازه بچم مریضم هست دارم می برمش دکتر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دیگه دید که دل درد داره یه کم اخماش واشد. به خدا اون موقع بود که فهمیدم شوهرم به مادرش رفته و از اون یاد گرفته که انقدر قهر می کنه.
خدا هزار بار لعنتش کنه. که این جوری بارش آورد و زندگی منو زهر کرد.
الهی آمین سمیرا جون

خدا بهت صبر بده

ولی همه توجهت را معطوف بچه ات کن

من هم اصلا شوهرم را دوست نداشتم واقعا ازش متنفر بودم خودش و خانواده اش و.. ولی تصمیم گرفتم به خاطر بچه ام بمونم و زندگی کنم و به شوهرم هم احساساتم را گفتم و اینکه اولویت تو زندگی با دخترم است تو اصلا برام مهم نیستی و من دیگه مسئولیتی در قبال تو ندارم
ولی خوب بعد از این تصمیم من شوهرم هم خیلی سعی کرد نظر من را در مورد خودش عوض کنه
و خیلی خیلی هم موثر بوده
بچه ها بزرگ میشن و می رن . پشت سرشون رو هم نگاه نمی کنن.

هر طور شده رابطه ات را با همسرت خوب کن.

او رو روبروی خودت بنشان و با شهامت احساست رو نیازت رو رک و پوست کنده بهش بگو . مثل لاله

توی فکر و خیالتون سیر نکنید. مردها قدرت فکر خوانی و درک خودبخودی احساسات طرف مقابل رو ندارن.

با مردها روراست صحبت کنید. بهشون بگید که به حمایت و محبتشون نیاز دارید.

سر رشته زندگیتون رو به دست بگیرید. محکم باشید تو رو خدا.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687