من همیشه تنهام.چارتاخاهردارم تو شهرستان هستیم.خونه هامونم هرکدوم دو سه تاکوچه فرق داره .من خاهرکوچیکه ام.ازخودم تعریف نمیکنم.خیلی خجالتی و کمحرفم.بچم یکم شیطونه هیچ جانمیرم.همش کناره گیری میکنم.جواب هیشکیونمیدم.هر کی هرچی دلش خاس میگه بهم ولی ج نمیدم.سرمومیندازم پایین.باهیشکی تاحالابد حرف نزدم.همیشه حرمت بزرگتریونگه میدارم.ولی همه ازمن بدشون میاد.احساس میکنم زیادیم.هیشکی بهم نمیگه تنهایی بیاخونمون.بااینکه هرجابرم دست خالی نمیرم.نمیدونم دلیلش چیه.دوس دارم خودموبکشم.همش کارم گریس.پدرومادرمم اصلا نمیگن بیا.کلا ماخاهرارو دوس ندارن بریم خونشون.منم باوجودچارتا خواهرو پدر ومادر همیشه تنهام.خیلی خسته وناراحتم.خیلیییی