من دیدم به شوهرم گفتم اونم به مامانش گفت خودم دیدم این همه مال کیه هول شد گفت دست که نزدین؟؟؟؟؟؟بعد پس فرداش یه بشقاب کوچیک برا من و شوهرم اورد همش هم میومد تو اتاق من بیشتر از پسرش نخورم منم نخوردم
من ک باشم خمین کارومیکنم
خونه خودمون چون خیلی کوچیک بود جشن دخترمو اونجاگرفتم بعدتوموشدن جشن همه ی سبد های میوه وشیرینی واجیل واسفند وهرچیزی ک فک کنی باهمراه ظرفاشون جمع کردم زنگ زدم ب شوهرم که بیاایناروبذارتوماشین البته ناگفته نماند که همه میرفتم یه پلاستیک برمیداشتم میریختن ببرن خونه منم زنگزدم م گفتم اقا بیامن نگهبان وسایلانیستمکه اینابیشترازنصفشون همه اضافه اومدن هرکیمیرسه میبره یه پلاستیک میریزه پرمیکنه ببره خونه من دیگه نمیتونم ایناروتنها ببرم خونه یابخاطرچندتاتیکه میوه شیرینی جلوشون بگیرم که خلاصه شوهرم اومد سبدمیوه روباهاش دوتایی گرفتم بردم توماشین به علاوه چنتا جعبه شیرینی واجیل واینا
بعدهمون خواهرشوهرم که بقیه روراهنمایی میکرد وسایلافلانجان برین بردارین یا پلاستیک میبردبراشون جمع مبکرد خلوتی گفتم داداشت چندبرابراین جشن خوراکی خریدهدیگه قسم نخوردیم همه امروز تموم بشه همه باخودشون ببرن خونه ازهمه پذیرایی شده اضافه روببریم خونه برای خودمون مهموم میادا دوباره بریم همه روبخریم شوهرمم دعواش کرد گفت زشت نیست قحطی اومده بود مگع همه مهمونا رو داشتی بهشون جیره خونه هم میدادی خلاصه کوف شدن ووسایلام هم بردم خونه همشون کونشون سوخت که چقدزرنگم
در اخر اینو بپذیر ک مادرشوهر مث مادر نیسست ک کل زندگیشو بذاره جلوی دخترش!
حق داری ذر حدی ک اینجا نوشتی سبکو برای همیشع فراموش کن! ک خودتو بچت راحت باشید
خودت بایدبلندمیشدی یه ظرف برمیداشتی نصفشو میرختی باخودت میبردی میگفتی دارم میبرم اصن خونه خودم یابرای مامانم اینا چس مثقال هم میذاشتی براشون تویخچال بمونه یاشوهرتو قایمکی کوک‌میکردی بروکیکوبردلربریم
البته نه اینکه بفهمنا به شوهرت یواشکی میگفتی بعدشوهرت کیک اورد میگفتی مامان شمااحتیاج ندارین حالایه تیکه کیک بود دیگه کلابایدباسیاست پیش رفت
من ک سرشون باپنبه میبرم همش
نه مادرشوهرمن خدایی اینجوری دیگه نیست همش میرفت بازاروبهم میگفت هرچی میخوای بگوبرات بخرم یابرام چیزتی مقوی میگرفت باهمه سیاستاو موش دووندناش این گنده گوزیارودیگه نداره
ولی همش ب اینکه شوهرم منودوس داره حسودی میکنه
استغفرلله انگارمن هووشم اصن دوس داره پسرش اونواززنش بشتردوس داشته باشه
یاهمش بگه الویت اول مادربعدزت
من همیشه به شوهرم‌میگم جای مادرمادر جای زن زن
هرگلی یه بویی داره اول دوم نداریم که مهدکودکه مگه هی اولویت اول اولویت اول میکنن همش حسودی بچگانه داره
من میدونم منظورتوخوراکی واینانیست
منظورت اینه چرابه این فک نکردتوحامله ای وبرات مفیده نیاورد ی ذره بده ب تو یا چرا فک نکردایناکلی پول کیک دادن ببرن خونه جونن حامله ست یاشایدفرداخوس کنن باپول خودشون خریدن بدن به خودشون
من متوجه شدک منظورتو خوراکی نیست طرز فک کردنشونه
همین شماها هستید تو سایت نمیزارید یکی یکم به خودش بیاد و روی رفتارهای اشتباهش فکر کنه و متوجه بشه خیلی از توقعات و فکرهایی که درمورد دیگران داره اشتباهه
شاید شماهم کمی بزرگ بشید حرفهای ما را درک کنید خود من شاید تند شدم تو این تاپیک ولی واقعا نیاید با همدردی بیجا دامن بزنیم به رفتار و افکاراشتباه
استاتر کاملا مشخصه طرز فکرش چیه و من تشخیص دادم لااقل اینجور متوجه اشتباهش بکنمش ...
کاملا مشخصه منظور استاتر خوراکیه اگر به طرز فکر هم باشه طرز فکر خودش ایرادش بیشتر از رفتار اونهاست
ولی درکل شما که از نوه ی تو شکم این خانم صحبت میکنی اگر همین خانم فردا تاپیک بزنه به عنوان مثال مادرشوهرم بچمو برد حموم همتون گارد میگیرد به اون چه که دخالت کرده بچه مال تو هست و ...
اخه چی بگم بهت!؟
شاید لازم نباشه ب شما توضیح بدم اما برای اینکه بیشتر ازین تند نشی میگم!
منظورم این بود ک حساسیتشو کاملا درک میکنم!
موضوعی ک استاتر مطرح کرده اهمیتی نداره! اما پیام هایی داره! بهش گفتم فراموشش کنه هرچند ک میتونستن رفتار بهتری باهاش بکنن!
بله حرفتون درسته اگر زوح بزرگی داشتیم سر این مسائل ذهنمونو درگیر نمیکردیم!
حتی اگر خوراکی هم باشه باز اشکالش چیه زن حامله است چشش دیده دلش خواسته!
اتفاقا من میخواستم بگم همین مادرشوهر ک الان یه پسته یا کیک رو دریغ میکنه! پس فردا چنان بچم بچمی راه بندازه بیا و ببین!
از طرفی چون تو پست قبلیتون من با سایر اعضای نی نی سایت یکی کردیدکه گفتی همین شمایید ک... باید بگم اتفاقا من برعکس فکر میکنم و بااینکه با مادر همسرم مششکل دارم اما هیچ وقت ب ذهنم هم خطور نکرده ک بخاطر مشکلاتم اونو از نوه اش محروم کنم تازه خوشحالم میشم ببرتش حموم😁
شمام بخشی از حرفات درسته اما اینقدر لحن تندی داری ادم حواسش میره به لحن تا توجه ب حرفت
