عشق ممنوعه من...

دستم میلرزید نوشتم چرا گفت بخونش.رفتم دیدم و پاک کردم براش نوشتم پاک کردم.دیگه جواب نداد چیزی نگفت..من اون شب مهمون داشتم و شوهرم اومده بود کمکم مهمونا ک رسیدن وسطای مهمونی گوشیمو چک کردم،،،،برام نوشت:الناز؟؟؟نمیدونستم چی بگم گفتم بله نوشت وقت داری ؟گفتم مهمان دارم گفت بعد مهمونی میتونی پیام بدی کارت دارم گفتم اوکی.نوشت شوهرت نفهمه  گفتم نه با فامیلام مشکلی نداره گفت نه نمیخام بفهمه گفتم اوکی.اخر شب براش نوشتم سلام گفت دیر کردی گفتم مهمانا تازه رفتن یکم از در و دیوار حرف زد اخر شب ی اهنگ برام فرستاد روی اهنگش زدم لایک کردم نوشت چرا؟؟؟گفتم متوجه نشدم؟؟یکم باهاش سرد بودم چون ب دختر خالم گفته بود از الناز خوشم نمیاد...گفت چراااااا.گفتم چی چرا چی شده.گفت من ۵ سال پات واسادم ۵ سال امروز و فردا کردی ۵ سال قول الکی بهم دادی اخرش بری با ی غریبه

هنگ کردم نمیدونستم چی شده گفتم چی میگی.قاطی کرد.همه ی حرفاش یادم نیست تا جایی ک یادمه رو میگم....قاطی کرد گفت تو فک کردی کی هستی منو ۵ سال مسخره کردی پنج سال به نرگس(دختر خالم)گفتی باید فکر کنم نذاشتی شمارتو بهم بده گفتی اگه به شمارم زنگ بزنی من هیچوقت بهت جواب مثبت نمیدم..کلی حرف زد گفن چرا فقط بگو چرااااا.اشکام سرازیر شد تازه فهمیدم چرا نرگس هیچ وقت اس ام اس هاشو بهم نشون نمیداد هیچ وقت نذاشت گوشیشو ببینم.باهاش حرف زدم بهش همه چیو گفتم از عشقم گفتم از این پنج سال ک نرگس بهن گفت تو عاشقشی از اینکه بعد شنیدن این خبر چی  بروزم اومد

تا صبح حرف زدیم اون از این ۵ سالش گفت الهی بمیرم داغون تر از من بود.من از اون ۵ سال گفتم بهش گفتم چرا چراااااا نیومدی ب خودم بگی قسم میخورد ب خاک داداشش قسم میخورد ک نرگس بهم میگفت الناز گفته اگه به گوشیش زنگ بزنی هیچ وقت جواب مثبت نمیده بهت...میگفت نرگس تو اون هفت هشت ماه هر شب بهش زنگ میزد میگفت من از تو میپرسیدم و اون از خودش میگفت دروغای نرگسو بهم گفت همش دروغ بوددددددد.همششششش

خیلی حال بدی بود تا ماه پیش با هم بودیم عاآااااااااشقش بودم ولی دیگه نتونستم شوهرم هیچ گناهی این وسط نداشت اون ماه برای همیشه خدافظی کردیم تا صبح گریه کردیم‌توی این چند ماه هیچ حرفی جز حسرت نداشتیم ک بهم بگیم .حسرت حسرت حسرت.....و این بود داستان عشق ممنوع من...حسرت توی دلم مونده.

واقعا.بخدا دلم داره میترکه اونم هر شب بهم میگفت بالاخره زهرمو ب نرگس میزنم.هر شب میگفت زندگیمو تباه کرد عشقمو ازم گرفت از خدا عشق بچگیمو ازم گرفت خیلی ناراحته الان خیلی داغونه عکساشو میبینم.