من همیشه میرم خونه مادرشوهرم اونم زودب زودتموم اتاقاشون رومرتب میکنم جارومیزنم گردگیری میکنم آشپزخونه روبرق میندازم لباسهاشون رومیندازم توی ماشین ومیشورم چون دخترهاش (دوقلوهستن )نیستن دانشجوهستن خوابگاه هستن،دیرب دیرمیان ومادرشوهرمم مریضه دیابت داره وکبدچرب براهمین سرهردوروزمیرم کارهاشون رومیکنم ک اذیت نشه بااینکه بچه کوچیک دارم امااصلأاین کارهای منونمی بینن نه خودش ونه دخترهاش اونوقت دیروزدختربزرگش اومده بوددوتااتاقوجاروزده اونم بخاطراینکه 4تابچه هاش همش میریزن ومیپاشن حیاطم جاروزده ولباس شسته دیشب ک اونجابودیم یکسره تعریف میکرد ک اینقدکارکرده منم زورم اومددیشب دست ب هیچی نزدم صبح هم اومدم خونه خودم بنظرتون کارم درست بود؟دیگه ام نمیخوام برم خونه شون،خوبی آدموفک میکنن وظیفه ست🤔😐