حتلا یه چیزی تعریف کنم بخندین
یه بارم باشوهرم پیاده روی میکردیم یه اقایی نشسته بود گف ببخشید صبرکنین من از شیراز اومدم اینا روبفروشم کلی درب رالی بود اینجا سرم کلاه رفت نفروختم کمک کنین شوهرم فقط ۳هزار داد اونم قشنگ مثه بچه گریه میکرد اشک از چشاش جاری میشد میگف نه ۵۰تومن بده به قران میریزم حسابت منم در همین خین میخواستم اشک بریز م گفتم به شوهرم تورو خدا بده توروخدابده تحمل کریه هاشو نداشتم بعد شوهرم گف بیا بیا جلو گفت احمق این معتاده چقدر تو ساده ای میخوای برو بده بهش🙈🙈