2737
2734

میخام از اول زندگیم بگم با خلاصه زیاد و سانسور شما کمکم کنید خواهشا .بهم بگید چیکار کنم ولی تورو خدا اینجا بحث نکنید با هم فقط ب من بگید ک چیکار کنم البته شرایط منم در نطر بگیرید.باید از اول بگم تا بفهمید قضیه چیه.نوشتم قبلا واستون الان میزارم.مرسی 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

سلام. اولش بگم من قبلا نی نی سایت بودم ولی ب خاطر اینکه دیر ب دیر میومدم کلا رمزمو فراموش کردم هر کاری هم کردم نشد با همون اکانت قبلیم بیام واسه همین اکانت جدید اومدم.من ۲۳ سالمه .۵ ساله از دواج کردم‌شوهرم تقریبا غریبس.میشه پسرعمه شوهر دختر خالم خیلی نسبتش دوره.من اصلا نمیشناختمش چون شوهر دختر خالمم غریبس و هم کلاسیش تو دانشگاه بوده واسه همین فقط چند باری با شوهر دختر خالم سلام علیک داشتم.حالا خلاصه میکنم اشنایی منو و شوهرمو فقط میگم سیزده ب در همو دیدیم بعدشم همینجوری چند باری اتفاق افتاد .تا اینکه ب دختر خالم میگه من از دختر خالت خوشم اومده میشه شمارشو بهم بدی من دقیقا اون سال پیش دانشگاهی بودم و داشتم واسه کنکور میخوندم خلاصه دختر خالمم ازم پرسید بعدشم شمارمو بهش داد یه دوماهی فقط پیام میدادیم ک بیشتر از جانب اون بود اخه من خانوادم نمیدونستن .اینم بگم خانوادمون مذهبی شدید نیستیم ولی خب معتقدیم و خودم تا قبل ازدواج چادری بودم .خلاصه در مورد خانوادش توضیح داد و اینکه فقط میگفت یکم ما از نظر پوشش و حجاب با هم فرق داریم ک البته عیبی نداره چون من خودم همینجوری میخامت

2728

منم اینقده عاشق شده بودم ک خیلی ب این چیزا اهمیت ندادم اومدن خواستگاریم .شوهرم یه داداش و دوتا خواهر داره .و از من ۵ سال بزرگتره.شب خواستگاریم واقعا از پوشش خواهراش تعجب کردم زیادی.یه خواهرش ک از شوهرم دو سال بزرگتره و ازدواج کرده ولی داداش و ابجیش از شوهرم کوچیکترن و مجردن.داداشش یه سال از من بزرگتره و ابجیشم دوسال از من کوچیکتر.

اونا گفتن ما اینکه یه چند وقت عقد کرده باشن نداریم و عقد و عروسی با هم .ولی خب خانوادم قبول نکردن و گفتن ما وقت میخایم تا جهازشو اماده کنیم خلاصه ۶ ماه وقت دادن ک بازم کم بود ولی خب قبول کردن. دفعه اولی ک منو دعوت کردن یادم نمیره اون موقع بود ک ب عمق ماجرا و اشتباهی ک در مورد پوششون میکردم پی بردم

دختر خالم فقط میگفت ک اونا حجابشون مثل خانواده های ما نیست و این جور چیزا .ولی خب خانواده شوهر خودش اونجوری نبودن چون پدر شوهرش معتقد بود و درست برعکسش خواهرش ک مادر شوهرمه بود.وقتی رفتم شوهرم گفت میخای امشب بدون چادر بریم البته اگه دوس داری ک منم قبول نکردم گفتم مگه منو همینجوری نمیخای

2738

اونم قبول کرد و رفتیم خونشون عمو و دو عمه هاش با خانواده هاشونم زودن ک در کمال تعجب من دیدم ک اینا همه خیلییییی با هم راحتن .خواهر شوهرم تو تاب و شلوارک یا اون یکی دیگه هم تیشرت استین کوتاه بدون روسری کلا همه شون همینجوری بودن پسر و دختر با هم راحت دست میدادن و میزدن همو و..... من هنگ کرده بودم از این حالت .شوهر خودم راحت با دختر عمه هاش دست داد هنوز تو گوشی یکیشونم شوخی شوخی میزد یا اونا باهاش شوخی میکردن .خیلی اعصابم ب هم ریخت اصلا من اینجوری فک نمیکردم باشن .هنوز مادر شوهرم گفت برو مانتوتو در بیار راحت باش ک من زیرش یه تونیک پوشیده بودم ولی من تا ب اون روز جلو هیچ غریبه ای بدون چادر نبودم تو خونه همش چادر تو خونه ای سرم میکردم چون میدونستم پسرعمه هاشو پسرعموشم هستن چادر تو خونه ای هم اورده بودم ک نمیدونستم چیکار کنگ

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز