اولی سال ازدواجم این کارروکردم،سه تاازهمسایه هام اومدن خونمون وبعدازدیدن آلبوم عروسیمون ،شروع کردن که شوهرت خوشتیپه وخوشگله وفلان،ولی فکر نکنی به پات میشینه هاازش معلومه سروگوشش میجنبه،ومن می گفتم این حرفاچیه میزنید،و سه تابی اصرارکه همه مرداهمینن وپاش بیفته به هرکسی تن میدن ومنوهی جری ترمیکردن،آخرش گفتن چراهمش بحث میکنی میخوای بهت ثابت کنیم شوهرتوهم آره.....
قرارشدمن شماره شوهرموبدم یکیشون زنگ بزنه،وخبرش روبه من بده که چی شد،
هرکاری کردم جلوخودم به شوهرم زنگ بزنه میگفت نه،چون خودش میدونست چه آشغالیه و چه ذات کثیفی داره،
تافرداش مردموزنده شدم،فرداش سه تایی اومدن وگفتن که هرکاری کردن شوهرم قراربزارن قبول نکرده وهمش میگفته شماره منو کی به شماداده
خواهرجون من خام بودم،جوونی کردم، شماره شوهرموبااین ترفندازم گرفتن تابه مقاصدکثیف خودشون برسم که خداروشکرنتونستن،خداشاهده خانمه شوهروبچه داشت،سن مادرهمسرمو داشت،ولی اینجوری میخواست زندگیمونابودکنه،
فرداشبش شوهرم صحبت کردم وبهش گفتم چیکارکردم،فقط بهم میخندیدازاین کاراحمقانه،بعدهم جدی بهم گفت خیلی دیوونه ای اگه دروغی میگفتن بامن رابطه دارن واینا میخواستی چیکارکنی،زندگیمون نابودمیشد،
خیلی نداریم کرد