2737
2739
عنوان

خانما شما بگین تو این قصه کی مقصره!

| مشاهده متن کامل بحث + 1816 بازدید | 101 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

باهم کار کردن..درس پسره تموم میشه..ولی بعدش پسره تصادف میکنه....دختره یکسال دیگه مرخصی میگیره  ...پسره بهتر میشه و یه جا کار پزدا می کنه...دختره دوباره می خواد درسشو شروع کنه که مادر پسره الزایمر می گیره....و چون دختراش نگهش نمی داشتن روونه خونه دختره میشه و دختره ازش مراقبت می کنه

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
2728
2740

دختره ترک تحصیل می کنه و شروع می کنه به تبدیل شدن به یه زن خانه دار...و پسره همچنان پیشرفت میکرد....به دختره خیلی فشار میومد..از یه طرف کارهای مادر پسره....از یه طرف  نگه داشتن خونه زندگی و از یه طرف درد بچه دار نشدن!.....خیلی تحت فشار بود از طرف همه تا اینکه دوستاش که درسشون تموم شده بود و دید...پیشرفتشون رو و یه جورایی عصبی شد...ناراحت و عصبانی از همه و بیشنر از خودش

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

گفت که نمیخواد از مادرش دیگه نگهداری کنه...و می خواد درس بخونه و پسره موافیت کرد...دانشگاه و درس حال و هواش رو خیلی خوب کرد که متوجه شد خیلی زود همه چیزو فراموش میکنه...یعنی یه چیز نادر پیش اومده بود.... تو ۳۲ سالگی الزایمر گرفتا بود!....مادربزرگش الزایمر داشت و حتی یکی از دایی هاش هم تو ۴۵ سالگی الزایمر گرفته بود...و حالا انگار نوبت اون بود

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز