با شوهرم دعوا کردیم و همش تو راه دادگاه و اینا هستیم
خیلی عذابم داده هم خودش و هم خانواده اش
خسیس و تحقیر کردن و ب من ناراحتی من توجه نکردن😞
خیلی دوسش دارم بچه ندارم
ولی اصلا هیچ وفت نمیخواستم ازش جدا بشم😔
فقط خسته شدم و خیلی ناامید از اینکه روزی برسه شوهرم بهم اهمیت بده
خدا ایشالا خواهراشو ذلیل کنن ک همیشه سعی کردن اعتمادشو از من بگیرن با اون داستانهای مزخرفشون زندگیموتو تباه کردن
البته تقصیر شوهر بچه ننه ی منم هست😞
دیگه خسته شدم از بس تنهایی تلاش کردم برا زندگبم
نمیشه ک دیگه نمیشه