باید برم خواهرزادمو نگه دارم. خونشون خیلی دوووره همسایه هاشونم سفرن. ینی منِ کاملاااااا بی تجربه، مدیریت بحران صفررررر، تو یه ساختمون تک و تنهاااا. اون بچه هم عاشقشم ولی خدایی خیلی لوسه. هرچی شه چنان گریه میکنه نفس میگیره. مامانشم بسیاررررر حساس ینی خراش بهش بیوفته خدا میدونه چی به سر من میاد. لعنت به تعطیلی مهد کودکا تو عید :(((( هربار رفتم نگهش دارم از چندروز قبل اضطراب ولم نکرده. دلم میخواد بمیرم امشب فردا رو نبینم از بس میترسم