بچه ها من ١١ ماهه عروسى كردم
٤ ماه از عروسيم گذشته بود كه خونواده شوهرمو خودش سر چرت و پرت دعوا راه انداختن به خودمو خونوادم توهين كردن كتك كارى كرديم زد دندونم شكست و داشتيم جدا ميشديم كه خلاصه بعد از كش و قوس فراوون آشتى كرديم ولى خونواده شوهرم با من قطع رابطه ان
عقد برادر شوهرم شد منو اجازه ندادن برم
داييم فوت كرد ختمش نيومدن
خواهر شوهرم عمل كرد خواستم برم ديدنش نذاشت
خلاصه با اينكه شوهرمم ميدونه اونا تقصير كارن خيلى اصرار داره آشتى كنيم منم واقعا ازشون خوشم نمياد ولى بخاطر شوهرمو زندگيم همه جا قبول كردم برم كه شوهرم ببينه اشكال از اوناس نه من
حالا امشب دوباره حرفو باز كرد تا حرف خونوادش ميشه بدنم يخ ميكنه و شروع ميكنم به لرزيدن
انقد كه اذيت شدم اسمشون كه مياد بدنم ميلرزه
گفت با خونوادم صحبت كردم مادر و پدرم نميخوان عيد برى خيلى شاكى ان و ازين حرفا
بعد ديگه كلى با خونوادم صحبت كرديم گفتن اول بره با خواهرت آشتى كنه اگه اون اوكى شد بعد بياد با ما
منم خيلى حرصم در مياد همه چيزا رو اونا كردن اذيتاو توهينا از اونا بوده بعد نازم ميكنن
ميدونم اگه نرم هم شوهرم با منو خونوادم بد ميشه
واقعا نميدونم چيكار كنم
اين حرفارو كه زد حالم خيلى بد شد پا شدم چايى بريزم پاهام شل شد افتادم زمين
واقعا ديگه توانايى شو ندارم
از هر چى حرفه بيزارم
احساس ميكنم خيلى خوردم كردن با اين رفتاراشون