امشب خیلی دلم گرفته آنقدر گریه کردم که چشام باز نمیشه...خر چقدر خواستم جلوی خودمو بگیرم نتونستم رفتم همه وسایل های بچه هامو ریختم جلوم تا میتونستم گریه کردم..
نمیدونم حکمت خدا چیه و چی بود...بچه هایی که بعد از سالها با میکرو بهم داده بود گرفت ماجرا مربوط به ۲۷ اسفند سال ۹۲ بود...هر سال همین موقع ها به شدت دلم میگیره .و تمام خاطرات گذشته از جلوی چشام رد میشه و عذابم میده..و اکنون ده سال گدشته و من همچنان دربدر و در تلاش..
دوستای گلم نمیخواستم کسی رو ناراحت کنم فقط اگه دلتون خواست برای ارامشم یه صلوات بفرستید حالم خیلی بده امشب.