منم دوست نداشتم واقعا برم از خونه ولی جونم به لبم رسیده بود خیلی زورم میومد به خاطر جاری معلوم الحالم بهم بددهنی میکرد
خیلی مشکلا حل شد وقتی رفتم البته به خاطر این بود که پدرشوهر مادرشوهرمم ادمای بسیار خوبین و طرف حق رو گرفتن
حتی دو دانگ از خونه رو به نام من کردن که دلگرم بشم به زندگیم
البته خدا شاهده من ازین زندگی فقط رفتار خوب شوهرمو میخوام که اونم به مدارا کم کم به دست میاد