2737
2734
عنوان

"بی بی گل"

| مشاهده متن کامل بحث + 57946 بازدید | 1067 پست

اون مرد حسابی بی بی گل رو میندازه تو طویله...و یه جورایی این مرد رئییس ایل چادرای اون منطقه بود...و کسی جیکش هم در نمی اومد.....گلی حدود دو روز اونجا زندانی بود که بعد دوروز همون مرد اومد بالا سرش و گفت ..از اون روز اول که دیدمت..میدونستم دختر بی ازاری هستی ولی اون خواهرت از اون اولش پاروی دم من گذاشت...الانمتو داری تاوان اونو میدی...بی بی گل  پوزخندی زد....نمیدونست یه عمره داره تاوان خواهراشومیده

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

مرد که با دیدن پوزخند بی بی گلجری تر شده بود گفت..وقتی موهاتو ‌تراشیدیم و فرستادیم پیش خواهرت ببینم بازم میخندی یانه....و گلی رو بکش بکش وسط معرکه برد و همه دورش جمع شدن....بی بی گل حرفی نمیزد..اعتراضی نمیکرد..اونخیلی وقت بود مرده بودو از زندگی فقط نفسکشیدنش رو به یاد داشت....با چشم های دلمرده و تنی زخمی نشست وسط معرکه...یکی تیغرو دراود‌....سکوتی همهجارو فراگرفته بود که صدای جیغ طنی بلند شد..حالا همه نگاه ها به سمت چادر کشیده شد

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

زن اول اون مرد وقت زایمانش رسیده بود...با فریاد گفت قابله رو خبر کنید...کسی حرفی نزد....دوباره ایندفعه با صدای بلند تر داد زدو یکی با صدای ارومی گفت رفته ایل بالا....مرد عصبانی شده بودو به زمان و زمین فحش میداد که بی بی گل گفت من می تونم بچه بیارم..مرد باتعجب برگشت سمتش....

بی بی کل گفت من می تونم...دستامو باز کن تا کمکش کنم...مرد که دید وضع همینه گفت تا دستای بی بی گل رو باز کنن....اون خونه کذایی هر دردی داشت این هنرو بهش داد...چون هر ۶ماه یکی میزایید‌...و اونمهمیشه وردستماما کار میکرد ..بچه گرفتو خوب یاد گرفته بود


من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

رفت جلو...پرده چاردو کسید کنار و رفت تو....و دست به کار شدو هر فنی که از ماما یادگرفته بودو به کار گرفت.....و بعد ۱۰ ساعت درد و زجرو جیغ پیاپی....یه پسر کاکل زری رو گذاشت تو پارچه سفید....با لبخند به مادرش گفت...ببین خدا چه هدیه قشنگی بهت داده!

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
2728

تو همین بین بود که صدای جیغ نازگل از بیرون اومد...که داد میزد که اگر کینه ای هست با من صاف کن نه خواهرم....بی بی گل اومد بیرون....نازگل با دیدن لباسای خونی بی بی گل غالب تهی کرد ولی بی بی گل رفت جلو و همه چی رو براش توضیح داد....و مرد هم با این لطف بی بی گل..کینشو یادش رفت.و تمام فکر و ذکرش معطوف پسر.ش شدو نازگل و گلی به سمت ایل بالا به راه افتادن

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

خانما الان که دارم می بینم..زیاد مونده..باقیش دیگه بمونه واسه فردا...باشه😍😍😍😍شب خوش🤗🤗🤗🤗😘

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
2740

هرچند شب ارزوها تموم شده..وای برام دعا کنید..واقعا به دعاهاتون احتیاج دارم😌😌😌

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
ممنون گلم.شب خوش.لطفا لایکم کن بیام.یادم میره به علاقه مندیا سر بزنم

باشه...تگت می کنم

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
لیلا قبل بی بی گله...به ترتیب اول منیر(خواهر اول)....بعد نازگل ...بعد بنفشع....بعد لاله...بعدش ترنج. ...

آخه اینطور که تعریف کردی نازگلمیره تهران خونه حنانه که شوهرش خیاطه یه مدت میمونه که اون قضیه زندان پیش میاد پس اگه خونه حنانه نرفته کجارفته😥😥

 خدایا شکرت به خاطر پسر کوچولوم👶خیلی خوش اومدی سورنا🌹🥀🏵💮🌸💐🌺🌻🌼🌷⚘🌾

منم صدا کن

برام دعا کنید نی نیم اول سالم باشه بعد ی گل پسر باشه.....دعا کنید خدا بهم امیر عباسی بده👶برا سلامتیش و گل پسر بودنش ی صلوات مهمونم کنید.😍😘الاهی ب حق بی بی فاطمه دامنه همه منتظرا سبز بشه ....آمینو از ته دلت بگو😍
آخه اینطور که تعریف کردی نازگلمیره تهران خونه حنانه که شوهرش خیاطه یه مدت میمونه که اون قضیه زندان پ ...

اخ راست میگی اون خیاطه رو فراموش کرده بودم....میگم چرا یه جای داستان می لنگه....گمونم تو شمارش اشتباه کردم....اهان میدونی یادته گفتم زن دوم بعد بابک یه دختر میاره؟ لیلا اونه....من نمیدونم چرا اینارو قاطی کردم...😁معذرت میخوام

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
اخ راست میگی اون خیاطه رو فراموش کرده بودم....میگم چرا یه جای داستان می لنگه....گمونم تو شمارش اشتبا ...

خواهش میکنم خیلی قشنگ تعریف میکنی آورین👏👏👏

 خدایا شکرت به خاطر پسر کوچولوم👶خیلی خوش اومدی سورنا🌹🥀🏵💮🌸💐🌺🌻🌼🌷⚘🌾
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز