خوب دوستای گلم من یه گزارش بدم
روز یکشنبه همونطور که گفتم شب مهمان داشتیم و صبح قرار بود من برم آزمایش بدم و برگردم کارامو بکنم
همسرم چون شب دیر خوابیده بود هر کار کردم بیدار نشد
منم از ساعت 6 صبح بیدار بودم تا ساعت 11 که بالاخره بیدار شد من ناشتا بودم
خلاصه یکم ناراحت بودم که همسرم گفت همین الان میریم خوب روز تعطیل بود چند تا آزمایشگاه رفتیم بسته بود یه دونه هم که باز بود گفت آزمایشات خوانا نیست خلاصه اینکه 12:30برگشتیم خونه دست از پا درازتر 😁
تو راه برگشت همسرم نون تازه گرفت و اومدیم با هم صبحانه خوردیم داشتم دیگه از گشنگی غش میکردم
بعد از صبحانه داشتم رختخواب ها رو جمع میکردم که مهمون زنگ زدن که ناهار چی دارید همسرم توضیح داد که ما تازه صبحانه خوردیم و الان از بیرون اومدیم اونها هم گفتن پس ما میام اونجا ناهارم نیمرو بخوریم
کلی به شوهرم غر زدم واسه دیر بیدار شدنش که کارای من تا ساعت 2بعداز ظهر مونده و تازه دارم رختخواب تا میکنم لنگ ظهر 😖 اونم درکم کرد یکم عذرخواهی کرد گفت دیگه تا اونموقع نمیخوابن 😁
خلاصه ایشون رفت دنبالشون منم
افتادم جون خونه جاروبرقی اساسی کل خونه و مو گیری فرش و تی و گردگیری و اینه و شیشه و سرویس بهداشتی
خیلی خسته شدم و چون با سرعت انجام میدادم که قبل از اومدنشون تموم شده باشه خیس عرق شدن اما فرصت حمام نبود
سریع یه ارایش کردم و چای دم گذاشتم وسط آرایش زنگ زدن که رسیدن
با چای و میوه پذیرایی کردم
جاتون خالی واسه ناهار آقای مهمون نیمرو درست کردن و دور هم خوردیم
با همسرم کار داشتن مشغول شدن منم سریع ظرف شستم و برنج برای شب خیس کردم ماهی گذاشتم بیرون یخش وا شه
مجدد پذیرایی و میوه و چای ودیگه شام درست کردم و ماهی ها رو همسرم زحمت کشید تو تراس سرخ کرد
شام خوردیم و بچهها کلی باهم قبل و بعد شام بازی کردن
سفره جمع شد و آقا و خانم مهمان زحمت ظرف ها رو کشیدن
منم جمع و جور کردم
مجدد پذیرایی بعداز شام دیگه تا کارشون تموم شه و برن ساعت 3:30 صبح بود
ظرف های پذیرایی رو بیخیال شدم فقط میوه ها رو گذاشتم یخچال خونه انگار بمب خورده بود همه اسباب بازی ها ولو وسط سالن کلی سیم و وسایل کامپیوتر و لب تاب اون وسط بود فقط بچه که خواب بود رو بردم اتاقش باپا لا به لای اون وسایل جا باز کردم 😁 رختخواب انداختم و دیگه 🙃 ساعت 4:30تازه خوابیدیم
و اما دیروز
صبح به زحمت ساعت 9بیدار شدم دوش گرفتم و آماده شدم موهامو خشک کردم و بافتم
همسرم رو بیدار کردم ایشونم دوش گرفت و پسرم رو بیدار کردم آماده شدیم ساعت 10:30رفتم آزمایش دادم
برگشتیم صبحانه خوردیم
جمع کردم
رختخواب ها رو جمع کردم
اسباب بازی و وسایل ولو تو سالن رو جمع کردم و ظرف های دیشب رو جا به جا کردم و وسایل پذیرایی شب و صبحانه رو شستم
یه فنجون قهوه دم کردم و خوردم
طبق قرار روز قبل ساعت 12مهمون دیشب تماس گرفتن که برای خرید سرویس خواب همراهشون باشیم دیگه رفتیم و بالاخره خرید انجام شد و ساعت 11برگشتیم خونه ناهار و شام هم که بیرون خوردیم و مهم نشون بودیم
اصلا جون نداشتم بیدار باشم که پسرم رو ببرم اتاق خواب دیشب رو کنار ما خوابید 😏
ساعت 3:30 صبح همسرم بیدار شد که بره شهرستان واسه کار
دیگه بلند شدم براش یکم میوه و کلوچه گذاشتم و راهیش کردم
ولی خوابم خراب شد دیگه یکم نت گردی کردم و کتاب خوندم دیگه نمیدونم کی خوابم برد
ساعت 6:40بیدار شدم و متوجه شدم نمازم قضا شده متاسفانه
دوباره خوابیدم ساعت 8 بیدار شدم و به همسرم پیام دادم احوالش رو جویا شدم رسیده بودن
همش ولو بودم راستش پسرم هم خواب بود منم دیگه هی لا به لا چرت میزدم 😒
دیگه 11:30رسمما از رختخواب کنده شدم 😁 نمازم رو خوندم پسرم رو بیدار کردم رختخواب ها رو جمع کردم
با مادرم و مادر همسرم تلفنی صحبت کردم
و ناهار گرم کردم خوردیم
جمع کردم و شستم دو سری لباس شستم با ماشین پهن کردم رختخواب پسرم رو شستم
چای دم کردم با پسرم خوردم
با خواهرم که تازه زایمان کرده تلفنی صحبت کردم و یکم دلیل آوردم و خودمو توجیه کردم که چرا تا امروز نرفتم دیدنش یکم آرومتر شدم ولی میدونم ازم دلخور شده یکم 😔 توکل برخدا دیگه که خودش از دلم خبر داره که هر روز پر میکشه اونجا
همسرم تماس گرفت سفارش داد براش ترشک درست کنم مشغول اون شدم
نماز مغرب و عشاء خوندم و کلی با خدا راز و نیاز کردم
همسرم برگشتن الانم خوابید انقدر گفت سکوت باشه بخوابم پسرم هم حرف نزد اونم خوابش برد😁
شام درست نمیکنم انقدر سبزی پلو اضافه اومده که شامم داریم البته همسرم گفت احتمالا شام نیست
چون بارش برسه باید بره انبار
فعلا ولو شدم اینجا