ما آدما قبل از پا گذاشتن ب این دنیا ی سری استعداد بالقوه داریم تو ذاتمون (مال هر کس متفاوته)
ما میایم تو جهان هستی و تا زمانی ک حیات داریم، خداوند ب ما فرصت "بودن" می ده یعنی می تونیم عمل انجام بدیم، اختیار داریم از خودمون، حق انتخاب داریم تو زندگیمون
منتها این قدرت اختیار محدوده، تام نیست
خداوند قدرتش نامتناهیه، محدود نیس
یک انسان در حد خودش اختیار داره، اما این قدرت اختیارش زیر مجموعه ی خیلی خیلی کوچکی از قدرت و اراده ی خداونده
مثلا یک میلیاردیم از نظر ریاضی اگه بخوایم بگیم
ینی در حد یک اپسیلون، انقد کوچیکه ک می شه گفت ب صفر میل می کنه، ینی هیچی نیس
مثل این ک بگیم خونه ی ما از لحاظ مساحت، عددی نیس رو کره ی زمین، چ برسه تو کهکشان راه شیری و جهان هستی
درسته خونه کوچیکه، کمه اما با این حال خونه ی ما وجود خارجی داره! حتی محل زندگی یک مورچه هم وجود خارجی داره!
هدف اینه ک این آدم با این اختیار کم و محدود برای رشد و کمال خودش باید وصل بشه ب جریان الهی
بندگی کنه، عجز کنه، تواضع کنه، تلاش کنه تا گوهر وجودش رو صیقل بده و قدرت های نهفته ی بالقوه اش رو با استعانت از خالقش ب بالفعل تبدیل کنه و نقشی ماندگار از خودش بذاره تو جهان هستی
حالا مسیر این بندگی لذت بخش ترین قسمت رشد انسانه، مسیر پیش رفته مثل لحظه ی شکفتن یک گل رز، لحظه ی پروانه شدن یک کرم ابریشم یا لحظه ی رسیدن یک انار سرخ و شیرین!
استعدادهای ما مثل هسته ی انار می مونه، نور خورشید مثل نیروی الهی می مونه ک کمک می کنه ب رشدمون، قدرت فتوسنتز مثل تلاش ما برای بهره گیری از این نعمت الهی (ینی خورشید) برای میوه شدن هست و در نهایت انار خوشمزه، کمال و غایت اون هسته ی انار هست!
اما خب طبیعتا همه ی هسته های انار آخرش میوه نمی شن و حتی میوه ها هم بعضی هاشون نارس چیده می شن...
خلاصه کوتاه کنم ب قول معروف :
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
لیک صحنه پیوسته ب جاست
خرم آن نغمه ک مردم بسپارند ب یاد