سلام ی کم طولانیه تو دو پست میزارم ...😊😊😊😊
بچه ها من یه دایی دارم ک وضع مالیش خیلی توپ بود اما بخاطر اشتباهات خودش ورشکسته شد و اوضاعش خیلی داغون شد قصه اش طولانیه و خب اینجا جاش نیست فقط بگم ک یه دختر 12 ساله و یه پسر 2 ساله هم داره ک دخترش بخاطر استرس و فشارای روحی ک تو این چندسال بخاطر تنش هایی ک تو زندگیشون بوده بهش وارد شده مبتلا به دیابت کودکان شدهو دکترش گفته علاوه بر رعایت رژیم غذایی باید از هرگونه تنش و استرس دور باشه 😳😳😳😳
زن و بچه داییم شهرستانن و خودش یه مدته برای کار اومده اینجا داداشام براش یه کاری دست و پا کردن ک ی مدت بتونه یه پولی جور کنه باهاش یه ماشینی چیزی بگیره و بره شهرستان باهاش کار کنه
کارش هم اینه ک با یدونه از این نیسان های یخچال دار مواد غذایی و لبنیات و... برای یه آقایی ک عمده فروشه پخش میکنه و ماشینم مال اون آقاس.
دیروز داییم طبق معمول صب ماشینو بارگیری میکنه و حدود 12 میلیون جنس تو ماشین میزنه و حدودای ساعت 10 میره پخش تو همون اولین مغازه ک میره سرگرم حساب کتاب میشه یه از خدا بیخبر میپره پشت ماشین و میدزدتش 😦😦😦😦 داییم هرچی تو خیابون جلوی ماشینارو میگیره هیشکی حاضر نیست سوارش کنه ک ماشینو دنبال کنن😥😥😥 خلاصه زنگ میزنه پلیس و شکایت و....
ما ساعت 11 خبردار شدیم و دیگه تا شب هی همه درگیر این قضیه بودیم شب ک شد همه اومدن خونه داداشم گفت دزدا تا الان دیگه بارو خالی کردن حتما ماشینو میبرن یجا ول میکنن بعد از شام بریم بگردیم شاید حداقل ماشینو پیدا کردیم خلاصه شام خوردن و مامانم چای آورد ک یهو شوهر من پا شد گفت نه چایی بمونه واسه بعد پاشید بریم خلاصه به 5 تا گروه دو نفره تقسیم شدن و هرکدوم رفتن یه منطقه (البته این ده نفر همه داداشای من نیستن شامل بابام و دوستاشون و شوهر و پسر خالم😊😊😊)