پسر داییم کارش برچسب و پارکت و کاغذ دیواریه ..مجردبودم میز ارایشم یه خورده رنگش رفته بود .مامانم همش تو ذهنش بود ک ب پسر داییم بگه برچسبی چیزی بیاره بزنه بهش..
عید شد و ۶۰نفر مهمون داشتیم .همه ساکت بودن یهو مامانم گفت امیـــــــــــــر عمه اون چیزتو بیار بزن ب چیز نگار 😀😀😀😀😀
امیر سرخ شد گفت چیییییی عمه .مامانم گفت اون چیزتو دیگه😀😀😀بعد از نیم ساعت چیز چیز کردن حرفشو زد .مامانمکلا عادتسه هی میگه چیز 😀😀😀