2733
2734
(امروز زمان کوتاهی که خواب بودم، خواب دیدم یه آدم معمولی ام. خواب دیدم حالم بد نیست. هیچ چیز دیگه هم ازش یادم نمیاد. فقط معمولی بودم و اینقدر درد نداشتم. بیدار شدم و یادم اومد تو چه کابوسی دارم دست و پا میزنم، فهمیدم آدم معمولی شدن هم برام یه رویا شده....)
آذر امسال بود که از حال بد یه شب اومدم تاپیک زدم. اینقدر حالم خراب بود که دو سه بار تا مرز خودکشی رفتم. اونشب تنها جایی که برا دردل پیدا کردم اینجا بود. بهم تهمت زدند، توهین کردند، تاپیکای قبلیمو زیر و رو کردند تا بگند داری سرکارمون میذاری. چند وقته حالم دوباره خیلی بده. میخوام دردل کنم، جایی رو ندارم. میخوام اینجا بنویسم از آدمایی که تو زندگی درد ندیدند میترسم که باز بیان تهمت بزنند. مینویسم به دو دلیل، یکی اینکه دارم منفجر میشم. دوم اینکه دعام کنید. نصیحت نمیخوام. همین که بشنوید و آدمای فهمیده دعا کنند، و اونایی که درد و نمیشناسند فقط رد شند کافیه.
حالا دردم چیه... مشکلات زیاد دارم. خیلی دست و پا زدم حل شه اما نشد... هی بد و بدتر...مثل آذر ماه دوباره خوابم مختل شده. شب تا صبح از وحشت بیدارم. وحشتی که درست نمیتونم توضیح بدم. همه دردای عالم میریزه رو قفسه سینم. صداها یه جوری میشند. تو روز هم حالم خوب نیست. یه درد مزمن و شدید غیر قابل توضیح باهامه. روانپزشک چند سال رفتم دارو خوردم، خوب نشدم. روانشناس رفتم خوب نشدم. دعا هم تاثیر زیاد نداشت. وقتی بیدارم انگار دارم کابوس میبینم. انگار از درونم آتیش روشن کردند. نمیدونم کسی تا حالا حال منو داشته؟ 5 ماه پشت سر هم هر روز 2-3 ساعت بیشتر نتونی بخوابی اونم پر کابوس و وحشت و هی از خواب بپری؟ خالا دوباره شروع شده. پشت همه اینا مشکلاتی بیرون از خودم هست که نمیتونم حلش کنم. کم اوردم... مشکل بیرونیم هم خیلی بزرگه.
گفتند صبور باش اوضاع بهتر میشه. اما نشد، بدتر شد. گفتند خدا کمک میکنه اما سالهاست نقطه روشنی نمیبینم.
راستش زیاد دنبال اینکه راه حل بدین نیستم. چون راهی نمونده. دلسوزی هم نمیخوام (یادمه بهم گفتند دنبال دلسوزی هستی، انگار دلسوزی میتونه درد منو خوب کنه!)
باورم نمیشه یه روز بتونم نفس راحت بکشم... یه روز بتونم مثل آدمای عادی زندگی کنم، راحت بخوابم. نه ثروت زیاد آرزومه، نه آرزوهای خیلی دور از دسترس.. دلم آرامش و سلامتی میخواد. دلم میخواد مشکلی که همش به بن بست میخورم براش، حل شه. باورم نمیشه این روزای سخت تموم شه. یه روز بتونم دغدغه های ساده و شیرین داشته باشم. که چی بپوشم، موهامو چه رنگی کنم ...
توضیح بیشتر هم ندارم. گاهی آدم از درد، حس خفگی میکنه میخواد فقط فریاد بزنه درد دارم...امیدوارم درک کنید و اگر درک نکردید زخم نزنید.
به خدا میدونم همه مشکل دارند، نیازی به تکرارش نیست. شاید اینکه آدم بفهمه کسای دیگه هم با مشکلات زیاد سابق، بالاخره زندگیشون بهتر شده و مشکل غیرقابل حلشون، حل شده، به آدم کمک کنه، اما اینکه هی بگند بقیه هم مشکل دارند ناشکری نکن، به خدا حال آدمو بدتر میکنه.
ببخشید طولانی نوشتم. از همه اونایی که وقت گذاشتند و خوندند هم ممنونم. و براتون آرزو میکنم زندگیتون پر آرامش باشه.
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد...

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

تا حالا ندیدم و نشنیدم کسی همچین مشکلی داشته باشه.نمیتونم درکت کنم.اما شنیدنش سخته .اما مگه میشه درمان نشه؟؟؟؟؟؟؟ریشش کجاست؟مزدوجی؟بچه داری؟
کاش چون یاد دلانگیز زنی میخزیدم به دلت پر تشویش/ ناگهان چشم تورا میدیدم خیره بر جلوه زیبایی خویش/ کاش چون اینه روشن میشد دلم از نقش تو و خنده تو /صبحگاهان به تنم میلغزید گرمیه دست نوازنده تو...
کارای خیر کن.نگه داری داوطلبانه از معلولین یا بچه های بی سرپرست یا کمک ب اموزش بچه های فقیر.کارای اینجوری بت ارامش میده.
کاش چون یاد دلانگیز زنی میخزیدم به دلت پر تشویش/ ناگهان چشم تورا میدیدم خیره بر جلوه زیبایی خویش/ کاش چون اینه روشن میشد دلم از نقش تو و خنده تو /صبحگاهان به تنم میلغزید گرمیه دست نوازنده تو...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2762
2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز