جواب هیچکدومو تاحالا ندادم
یه بار که فکرمیکرد ما اصالتا مال یه شهر خاصیم، گفت حضرت معصومه رو اونا کشتن
یه بار عموم با وساطت من ب شوهرم یه واحد پیش فروش داد، کمی تو زمان دادن واحد و یکسری چیزا چون باچندنفر شریک بود، دیرکرد یا تعارض داشت بااونچه اول قرارداد گفته بود، بعد شنیدم پدرشوهرم داره ب شوهر میگه : عموش بزرگترین خیانتو درحقت کرده!( فکرکرده بود نشنیدم
یه بار اخیرا اومدن خونمون ، فهمیدن گونی برنج آفت زده، با مادرشوهرم درمورد این کارم حرف زد و بهم گفت( سفیه) باز فکر نمیکرد بشنوم. سفیه = دیوانه
یه بارم جدیدا پدرشوهرم ب خاله شوهرم که شوهرش جای خاصی کارمیکنه، گفت اونا اهل زد و بند و رانت و اینان. مادرشوهرمم عصبی شد گفت: شاغلین فلانجا هم کم نخوردن و نبردن ( جایی ک عموی شوهر و پدر من هردو توش بودن، تا حال شوهرشو بگیره )اما منم اونجا بودم و ناراحت شدم چون بابای منم همونجا بوده...
بعد اخیرا همراه خانوادش از سفر برمیگشتیم، شوهرم گفت چی بخرم، گفتم فقط فلان روغن رو میخام،موافق نبود.خلاصه رف بخره، افتاد زمین و خاکی شد و پاهاش کمی زخم شد،بعد پولو داد باباش روغنو بخره، باباهه اومد تو ماشین جلو بود، روغنو گرفت عقب ، با خشم گفت بگیییییرررر ( انگار من پسرشو انداختم!!)
بعد دخترش زنگ زد تو ماشین، پدرشوهرم داشت میگفت کجاییم، من گفتم نه کرمانشاهیم.( میخاستم مثلا آمار درست بده ب دخترش) تاقطع کرد با طلبکاری گفت من خودم میدونم کجاییم، دیگه نمیتونم پشت تلفن چارساعت ب اون بگم دقیقا کجاییم که ، دیروزم فلان جارو هی اشتباه میگفت مهری، هی من میگفتم اله، مهری میگفت نه ...
خاله و مادرشوهرمم بودن و من فقط سکوت کرده بودم. ب من میگه مهری خالی، اما دختر پسرش دامادش همه رو آقا و خانوم اولش میزاره.
کلا وقیح و گستاخ شده باباش، چیکار کنم؟؟