2737
2734
عنوان

بیاید ببینم چند نفر مث منن🙁

| مشاهده متن کامل بحث + 402 بازدید | 44 پست
من یاد تزریقاتی ها میفتم بوی الکل که میاد انگار یکی تو گوشم میگه: یه نفس عمیق بکش، شل کن😂😂😂😂

😁😁😁

من از اون پنبه ی الکلی قبل آمپول بیشتر از خود آمپول میترسم

من مثل شما بودم درحدی که آمپول میزدم از ترس از حال میرفتم و مامانم اینا بهم شکلات و شربت قند میدادنو ...

عزیزم خب بالاخره باید رفت تا قوی شد. همون چند بار اول رو چطور پشت سر بزارم؟ من خالم پرستاره. یک بار بچه بودم غش کردن من رو هنگام تزریق به مادر بزرگم دیده بود.حالا که 22 سال سن دارم بهش میگفتم هنوز اونطورم باور نمیکرد. تا دو ماه پیش که داشت از چگونگی تزریق آنژیوکت میگفت و باز غش کردم.بماند که بعد ده دقیقه ضربه تو صورت و شکلات و اب ریختن تو صورتم تونسته بودن به حالم بیارن. به هوش که اومدم گفت وای میگفتی هنوز اونطوری باور نمیکردم.

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
من شما هستم یا شما من؟ اونقدر من از این ملزومات ترس دارم که اگر حتی حرفش هم بشه پاهام شل میشه و غش م ...

بخدا حرف بچه میاد انقد ذوق میکنم ولی یاد زایمان و درداش میفتم به شوهرم میگم (بخدا کاملا جدی)میگم بچه نمیخوام .واااقعا میترسم

شمام بچه نداری؟

چطور تونستی با استرسا و حالت کنار بیای؟


فقط ۴سال طول کشید تا عروس بشم.یعنی حتی از رابطه هم میترسیدم.ی تیم پزشکی روی من کار کردن بمدت یکسال.بماند ک چقدر خودم زجر کشیدم و شوهرم اذیت شد و چقدر پول خرج این مشکلم شد.

کارایی ک من کردم برات بگم اندازه شاهنامه طول میکشه گفتنش...

خللصشو میگم خیلی سخت بود...خیییلییییی

2738
بخدا حرف بچه میاد انقد ذوق میکنم ولی یاد زایمان و درداش میفتم به شوهرم میگم (بخدا کاملا جدی)میگم بچه ...

نه منم یک سال و سه ماهه عروسی کردم. خودم و شوهرم عاشق بچه ایم ولی میترسم.... حتی به شوهرم گفتم تا ترسم نریزه اقدام نکنیم . چون بیشتر از خودم برای جنین خطری هست. هر بار که غش کنم قند وفشارم عجیب میفته و ممکنه برای بچه مشکل تنفسی پیش بیاد.... شوهرم گفته باشه تا یکی دو سال اینده. ولی چند وقت پیش به شوخی گفت گوشی رو بده من نتم تموم شده ببینم امشب قمر در عقربه. گفتم برای چی میگی؟ فقط خندید... من منظورشو فهمیدم  گفتم میخوای با من چه کنی؟(((( حالا انگار میخواست منو بکشه  ))) گفت خب نی نی بیاریم دیگه. وای منو میگی؟ از ترس زدم زیر گریه و به هق هق افتادم بعد یهو یادش افتاد که گریه ی من از چیه. گفت خانمی شوخی کردم... تا خودت باهاش کنار نیای صبر میکنیم. ولی خب میدونم خوب نمیشم

عزیزم خب بالاخره باید رفت تا قوی شد. همون چند بار اول رو چطور پشت سر بزارم؟ من خالم پرستاره. یک بار ...

وای شما خیییییلی از بدتری 

من ده تا ده تا آمپول میزنم ولی جراحی و اینارو نمیتونم فکرشم کنم.آمپولم میزنم که فقط مریضیم بیشتر نشه و راهی بیمارستان و این جاها نشم 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687