2733
2734
عنوان

پسردایی نامردم😔عشق دروغی

3539 بازدید | 94 پست

کمکم کنین شوهرم خیلی داغون😔خودم بدتر ازون

۱ربع دارم تایپ میکنم یکجا بخونین فقط بکین چی بشوهرم بگم خیلی بد شد


دخترنازم ۱۸ آذر میای بغلم😍


از بچگی همبازی بودیم و بعد از ورود ب سن مدرسه همچنان بازی جاشو ب درس و انجام دادن تکالیف داده بود.بخدا اون سن و سال عشق و عاشقی در وار نیست ی حس و حال پاک و زلال بچکانست


تااینکه پدرم منتقل شد شهر دیکه و بعد ازون و رسیدن ب نوجونی و مسافرتهای زیاد چون مامانم بشدت وابسته بود و سالی ۳بار ما میرفتیم و سالی ۳بار هم دایی هام  مامانبزرگ میومدن این وسط محبت و حس بچکانه ما تبدیل شده ب عشق وخودم نمیدونستم!شاید نمیخاستم باورکنم ک اره منم بزرگ شدم


تااینکه مامانم گفت درسته مهدی پسر داداشمه و همه چی تمومه ولی اینو بدون من تک دختر بودم و الان بخاطر شغل پدرت مجبورم تحمل کنم این غربت و دوری رو ولی تورو ب راه دور نمیدم...خوب گوش کن سختههههههه بی مادر باشی خیلی سخته!!!


منم ک تک دخترم خیلی اذیت شدم بااین حرف مدام تمام دلتنگی و بهانه و گریه های اوایل مامانم جلو چشام میومد نمدونستم چیکارکنم ن مهدی حرفی از ازدواج میزد ن خانوادش ک مثلا من شرط بذارم بگم باید بیای شهری ک ماهستیم ن میشد ما چیزی بگیم ...خلاصه گفتم سرد میشم دیگه یا میپرسه چت شده یا واسش مهم نیستم..


خودمو کشیدم بیرون ازون رابطه ای ک داشت خیلی عمیق میشد سخت بود ولی من خیلی منطقی و وابسته ب خانوادمم متاسفاته و نقطعه ضعفم بودن و هستن اینم از معایب فرزند کم داشتن

مهدی خودش متوجه شد و ی بار ک مارفتیم مسافرت گفت چته منم سرد گفتم هیچیم نیست هنوز یادمه زل زد تو چشمام گفت ستاره دیگه دوستم نداری ؟؟؟؟؟شل شدم دختر ۱۸ساله مث بچه اشکام ریخت لال شدم میمردم براش گفت نداری ستاره زبونم بند اومد نمیخاستم بگم ندارم میخاستم بگم دارم خیلی هم دارم  ولی بشرطی ک توام بیای شهر ما و این علاقه ب ازدواج ختم بشه وگرنه دوست داشتن الکی چ فایده دارههه و میدونم ک بابات نمیذاره

رفت و همون شب اومدن خونه مامان بزرگم خواستکاری

بابام بااااااااد کرده بود ک مگه بچه بازیه ایتا بچن ۱۸سالشون ..کو سربازیش کو کارش کو درسش

کو بلوغ فکرش خلاصه گفت و گفت داییمم فقط میگفت تو ب من دختر بده مهدی و ستاره همو میخوان میسازم براشون  داییم میلیارده  بابامم گفت همه چی ب کنار خدایی عشق ۱۸سالکی فردا میتونه جواب ی عمر زندگی و بده داییم گفت میده

این پسره منه ستاره هم دختر خواهرمه میدونم ک میشه!

دخترنازم ۱۸ آذر میای بغلم😍

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘


بهرحال بانارضایتی بابام و اخم و قهرش گفتن جواب بدیم ب داییم ک من گفتم بله بشرطیکه مهدی بیاد شهرما

ک داییم قاطی کرد و گفت من گفتم میسازم ولی اینجا کارو زندکی و ایندتون بامن ولی اینجا من شهرشما چ کاری واسه مهدی راه بندازم ازطرفی مهدی بدون من نمیتونه اونحا

خلاصه داییم و بابام کوتاه نمیومدن و منم فقط ب مهدی گفتم تو اگر بخوای میای اونم گفت تو چرا نمیای ک دیگه قسمت نشد ک نشد


این جریان فقط باعث کدورت خانواده ها شد و چندسالی حالت قهر بودن و چنرباری مانانم تنهایی رفت خونه مامانش مسافرت و داییهام نیومدن و....گذشت تا منو شوهرم باهم اشنا شدیم و محرم بودیم و نزدیکای عقد رسمی بهش گفتم ی مختصر و سرهمی ک اره پسرداییم اومدن و نشده و خیلی اب و تابش ندادم

دخترنازم ۱۸ آذر میای بغلم😍
2731

هیچ وقت نتونستم درک کنم چه جوریه تو فامیل دو نفر عاشق هم میشن مثلا دختر خاله و پسرخاله با هم یا پسردایی دختر عمه و غیره !به شخصه نمی پسندم این جور ازدواج یا عشق و عاشقی رو 

اخرین بازدید ۲۹.۰۲.۲۰۲۴ 👋
2740
هیچ وقت نتونستم درک کنم چه جوریه تو فامیل دو نفر عاشق هم میشن مثلا دختر خاله و پسرخاله با هم یا پسرد ...

منم درک نمیکنم. پسرخاله هام عین داداشهای نداشته من برام.

خیلی دوست دارم به همه عقاید احترام بذارم ولی پذیرش بعضی از اونها توهین به شعور خودم محسوب میشه!       (آنتونی هاپکینز)


واسه عقدم همه رو دعوت کردیم و اونجا دوباره سرباز کرد این قضیه و داییم طلبکار بود ک چرا بچه منو بازیش دادین و دنبال دعوا بود انکاری و فکر میکرد باپولش میتوته دنیا رو بخره

و مدام میگفت کل شهرتون بخرم حله؟؟؟؟خیلی توهین ب پدرم کرد ک اره چیشد بچه۱۸ساله ناقص العقل بود بچه ۲۳ساله فیلسوف شده

چ عجله ای داری نون خور کم کنی از خونت

و پدرم هرچی توضیح میداد ک شما دیگه پیگیر نشدین این چندساله و الان یهو یادتون اومده بچت بازی خورده!

این ۵سال ک خبری از مهدی و ستاره نبود یهو چطور زخم سرباز کرده


داییم توقع داشت ک صیغه فسخ بشه و بهم بزنیم ک خودم و خاتوارم واقعا دلیلی واسه انحام خواستش نمیدیدم


خلاصه تموم شد و هیچ فامیل مادری تو عقد و عروسیم نیومدن و امسال بعد از ۹سال از عقد من داییم اومدن سفر


واااای دنیا روی سرم خراب شد بااینکه میدونستن و شنیده بودن ک شوعرم مذهبیه اما عمداااا جلوش بی حجاب بودن و مهدی اومد بهم دست و روبوسی کنه...بعد کلی زبون ریخت جلوشوهرم

بچه ها هییییچ نشونی از علاقه یا عشق نبوداا ولی نمیدونم  میخاست عقده چی رو خالی کنه رو منو شوهرم


داییم هرچی از دهنش دراومد جلو شوهرم گفت توجمعی ک داماداش هم بودن😔😔شوهرم خیلی بهم ریخت


بعد یکم نسبت ب اینکه هرچیزی لیاقت میخاد و اینا تیکه انداخت و مهدی از عمد میوه پوست کند تعارف کرد بهم حلو اونهمه ادم شوهرمم فقط گفت بریم دیروقت فردا کلی کار دارم و رفت خونه منو بچه هامم بعدش رفتیم

بابام فقط گفت برو بشوهرت بگو این حالش خوب نیست ولی شوهرم خوابیده حق میدم بهش ازم کفری باشه ولی گذشته ها بوده

دخترنازم ۱۸ آذر میای بغلم😍
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز