ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
یبار خانوادش خونه ما بودن با دخالت های بیجایه مامانش تو شوخی ها و حرفمو دعوامون شد ..مامانش کلی توهین کرد بهم من زنگ زدم ب مامان بابام اومدن ..منم کلی گریه کرده بودم از یطرفم دلدرد شدید گرفته بودم..مامانم اومد اتاق گفت شوهرت داره گریه میکنه سرمو از لای در بردم بیرون دیدم اره طفلی...همش ب ننش میگفت من بین ابو اتش گیر افتادم 😥😥خلاصه ننش بعد ۲۰ روز فتنه گری تصمیم گرفت برگرده خونش از وقتی اونا رفتن هیچ مشکلی نداریم باهم😍
یا ابا عبدالله پسر داشتن حس شیرینیه ....دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم . اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان، امروز موهات چقدر قشنگ شده .......❤️ وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا عشق زندگیم از ته دل میخندم.... آره ..... عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با تمام پوست و گوشت و خونم عشقش رو احساس میکنم.....❤️❤️❤️❤️
آره ، یه دور بلغم کرده بود و موقع خواب بود منم تو نی نی سایت بودم ، اونم خیلی خسته اومده بود خونه ، فک کردم خوابیده چون خیلی زود خوابش میره تا سرش رو بالش میذاره خوابه ، یه تاپیک بوده موضوعش این بود که از چه اخلاق شوهرتون بدتون میاد ، منم نوشتم از کله شق بازی هاش و بچه بازی هاش ، امیدوارم یه روز بزرگ بشه ، دیدم پشت بهم کرد و نفسی نمیکشه ، یه لحظه شک کردم بعدش رفتم سمتش دست زدم به چشاش دیدم داره بی صدا اشک میریزه داشتم از تعجب شاخ در میاوردم بعد آروم گفت خدایا یه روز یه عقل درست و حسابی به من بده تا زنمو خوشحال کنم 😣😣 خیلی ناراحت شدم از گفته خودم...