خیلی حرص دارم از دست شوهرم😤

اعصابمو داغون کرد امروز؛دیروز صبحانه خوردیم گفتم برو آرایشگاه بعد گفت باشه پس با بچه میرم میزارم پیش مادرم خودم میرم آرایشگاه اومدنی میارمش ؛منم گفتم باشه ؛رفتن ساعت ۳ ۴ اومدن؛(مادرش آدم خوبیه دوس داره پسرم پیشش باشه منم میگم خودم ک حوصله ندارم هی پاشم برم اونجا اونم میگه بچه رو بیارید ببینم گاهی اشکال نداره پسرم بره اونجا)بچم یکسالشه؛امروز خواب بودم روزای تعطیل شوهرم زود بیدار میشه ک بچه رو نگه داره من بخوابم ؛دیدم لباس پوشیدن رفتن بیرون؛ساعت ۱۲بیدار شدم زنگ زدم به شوهرم گفتم کجایی گفت پیش دوستم گفتم بچه کجاس گفت خونه مامانم؛اینقد حرصم گرفت😤فقط گفتم زود بیا؛اما اعصابم داغونه چرا هروز میبرتش اونجا با اینکار وابستگی پسرم کم میشه ازم الان سنیه زود متوجه نیس کجاها میره عادت میکنه سریع؛گریم گرفته اَه