2737
2734
عنوان

بیاین یکم بخندیم دور هم

| مشاهده متن کامل بحث + 472 بازدید | 68 پست

ما یه بار دانشجویی رفتیم فلورانس. به یه مغازه خیلی گرون رسیدیم شوهرم گفت نرو تو اما من رفتم گفتم ما رو که نمی شناسه بریم چهارتا چیز یاد بگیریم ظرف برامون بازیلیک اصل آورد که یه شیشه کوچکش ۶۰ یورو بود حتی داد من ازش خوردم بعد رفت جنس بیشتر از انبار بیاره شوهرم گفت حالا چطور می خوای بگی پول نداری الکی پرسیدی من می رم بیرون خودت گندت رو جمع کن منم با لبخند گفتم ببخشید من اینو نمی خرم بیچاره فهمید سر کار بود فرداش که رفتیم از کلیسای شهر بازدید کنیم کله صبح طبقه آخر کلیسا یه جایی که ارتفاع سقفش شاید یک و نیم متر بود اون آدم رو دوباره دیدیم فهمیدیم دو تا شغل داره روزها کلیسا شبا مغازه . اما طرف خیلی خوب برخورد کرد و لبخند خوبی زد


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یه بار من پتوم رو جمع کردم رفتم بزارم دستشویی یهو مامان صدا زد گفت ...شوهر میخوای که تو فکری حواست کجاست..

پیرمرد موبایلش رو برد تعمیر کنه....بعد از مدتی تعمیرکار گفت:موبایلت سالمه پدر جان چیزیش نیست.....پیرمرد با صدای غمگین گفت: پس چرا بچه هام بهم زنگ نمیزنن....      
2731
یه بار من پتوم رو جمع کردم رفتم بزارم دستشویی یهو مامان صدا زد گفت ...شوهر میخوای که تو فکری حواست ک ...

عههه چقد برام آشنایی امشب🤣🤣🤣


من خدا شاهده یبار از بیرون اومدم  چند دقیقه بعد رسیدن رفتم سر یخچال آب بخورم دیدم کفشم گذاشتم تو طبقه یخچال بخدا راست میگم



سریع ورزش داشتم تا مامانم ندیده و سرم نبریده🤣🤣

                           « خدایا شکرت »
عههه چقد برام آشنایی امشب🤣🤣🤣 من خدا شاهده یبار از بیرون اومدم  چند دقیقه بعد رسیدن رفتم ...


من همه جا هستم...خخخخخ  

پیرمرد موبایلش رو برد تعمیر کنه....بعد از مدتی تعمیرکار گفت:موبایلت سالمه پدر جان چیزیش نیست.....پیرمرد با صدای غمگین گفت: پس چرا بچه هام بهم زنگ نمیزنن....      
2738
عههه چقد برام آشنایی امشب🤣🤣🤣 من خدا شاهده یبار از بیرون اومدم  چند دقیقه بعد رسیدن رفتم ...

ازبس حواسمون جاهای دیگس...منم بارها شده یه وسیله ای دستم بوده یا کلیپسم رو موهام بوده ودربه در دنبالش میگشتم

عُمرِ گران میگذرد خواهی نخواهی🎵سعی برآن کن نرود رو به تباهی🎵مطلب دل را طلب از سوی خدا کن🎵زان که بُوَد رحمتِ او لایَتَناهی😊

یه بار دوست منم جلوی در مدرسه روبرفا سر خورد با ب اسن افتاد تو جوب یعنی من مرده بودم از خنده . وسط خندهام اومدم کمکش کنم دستمو دراز کردن طفلی تا اومد خودشو بکشه بالا من دوباره خندم گرفت دستم شل شد به طرز فجیع تری افتاد تو جوب. آخرم سرایدار مدرسه اومد درش آورد. نگاه سرایدار به من😠

بی دینی روشنفکری نیست

من یبار میرفتم سرکار قبلا معلم بودم اماده شدم درو باز کردم رفتم تو کوچه داشتم میرفتم دیدم راننده  تاکسیا هی نیگام میکنن سرمو انداختم پایین ورفتم  همیشه عادت دارم هی مقنعه مو درست کنم خواستم درستش کنم دیدم مقنعه سرم نیست یادم رفته بود بپوشم ینی شانس اوردم اول صب بود از اون روز فوبیای فراموش کردن مقنعه گرفتم 

یه بار داشتم تو کلاس میرقصیدم بجه هام دس میزدن عینک افتابی زده یودم نگو معلمم که مرد بود جلوم وایساده داره نگام میکنه عینکو زدم پایین دیدمش بعد اروم رفتم نشستم جام 

آرزوم اینه نی نی بیارم شوهرم روسینش بخوابوندش  
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز