ديگه خسته شدم،٥٢سالشه هنوز عقل نداره،با كارهاش زندگي هممون رو سياه كرده،تا بابام زنده بود اون بدبخت رو اذيت ميكرد اخرش هم از دستش دق كرد،تمام عمرش با حرف مردم و به خاطر حرف مردم زندگي رو به همه تلخ كرده،جديدا هم هرچي ميشه ساعت ١١يا ١2شب زنگ ميزنه اعصاب منو خورد ميكنه،امشب هم زنگ زده كه خواهرهات دعوا كردن،يكي بچه اون يكي رو زده،منم دارم از خونه ميرم گم و گور بشم كسي دنبال من نگرده،از صبح كه پا ميشه نق ميزنه تا شب،نفرين ورد زبونشه،ديگه از دستش رواني شدم شبا خواب ندارم،اخه من چكار كنم؟؟
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت......!! حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت....!!خوب میدانم که تنهایی مرا دق می دهد....عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت....
هرچي هم بهش ميگم مادر من اين كار ها رو نكن درست نيست گوشش بدهكار نيست،اصلا حتي يه ذره ابرو داري نميكنه،همه حرفي رو جلو همه ميزنه،هر كاري به نظرش برسه سريع انجام ميده كاري به درست و غلطش هم نداره
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت......!! حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت....!!خوب میدانم که تنهایی مرا دق می دهد....عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت....
الان دست و پام داره از حرفاش ميلرزه،به خدا جرات ندارم به ساعت بيشتر خونه اش بمونم،به خاطر حرفاش جرات ندارم بچه ام بزارم مهد،هر روز دعوا هر روز دنبال حرف گرفتن
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت......!! حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت....!!خوب میدانم که تنهایی مرا دق می دهد....عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت....
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
الان دست و پام داره از حرفاش ميلرزه،به خدا جرات ندارم به ساعت بيشتر خونه اش بمونم،به خاطر حرفاش جرات ...
طبیعیه مامانم منم بیشتر وقتها میره رو اعصابم چیکار کنم مجبورم چیزی نگم تو کاری ک بهش مربوط نیس دخالت میکنه تو رابطه برخورد من با خانواده شوهرم دخالت میکنه تو رابطه منو شوهرمم دخالت میکنه
طبیعیه مامانم منم بیشتر وقتها میره رو اعصابم چیکار کنم مجبورم چیزی نگم تو کاری ک بهش مربوط نیس ...
من ديگه طاقت ندارم شبا كابوس ميبينم ،هر دو سه شب قبل خواب زنگ ميزنه اعصاب منو داغون ميكنه نميتونم بخابم ديگه
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت......!! حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت....!!خوب میدانم که تنهایی مرا دق می دهد....عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت....
ببرش دکتر اعصاب دیگه بعد از پنجاه سال که تغییر نمیکنه
نمياد كه نمياد
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت......!! حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت....!!خوب میدانم که تنهایی مرا دق می دهد....عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت....
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت......!! حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت....!!خوب میدانم که تنهایی مرا دق می دهد....عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت....
عزیزم این شخصیت مامانته و دیگه شکل گرفته.در هر صورت مادرته و احترامش واجبه نمیتونی از یه روانشناس ک ...
كمك گرفتم اصلا همكاري نميكنه
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت......!! حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت....!!خوب میدانم که تنهایی مرا دق می دهد....عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت....
هر طور شده بترسونش خدایی نکرده سکته میکنی میفتی گوشه خونه مادر خودمم با ترسوندن بهش قرص میدیم
امشب بهش گفتم اخر از دستت سكته ميكنم
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت......!! حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت....!!خوب میدانم که تنهایی مرا دق می دهد....عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت....