به خاطراینکه عالنا بیشعور به من برگشت مادرش وخواهراش گفتن توجلوگیرنداشتی هرشب اینجا بودی باباما نمیذاش بریم پیش شوهرمون.یاباباش گف من اختیارداشتم نذارم دخترام برن دخترامردم به من چه.یا هی میگفتن هان نمازنمیخونی یا وای فلانی بی کس وکاره هرشب بغل پسره خوابه.نمیدونستن شوهرم به زور منومیبره بایامم حریفش نمیشد.
عزیزم.اگه خالت فرهنگ وشعور داره چراکه نه.متاسفانه ازمن شعور نداشتن.به خدا زن داداش من میومد سه روز خونه ما موهاشو پریشون یا میبست بالت هردفه یه مدل بلوز شلوار آستین کوتاه با شلوار ازین 70سانتیا راحت میگشت براخودش.هیشکی بهش نمیگف توچرا اینجوری میتابی ولی من.بدبخت روسری تونیک شلوار یه شب پیش شوهرم راحت بودم مادرش اومد پتورو برداشت دید تاپشلوارک پوشیدم گفت وای لخت شدی.همش به شعورشون برمیگرده عزیزم.ولی جایی برو که احترام بهت بذارن
ببین یکیش اینکه وقتی مرد به خواستش میرسه انگیزش واسه رفتن سر خونه زندگی کمتر میشه تلاش بیش از حدش کم میشه
من همیشه نامزدم واسم له له میزد چون همیشه ناموفق بود زیاد دمه دستش نبودم جوری بود تا از راه رو خوته رد میشیدیم اگه تنها بودیم خودشو میکشت به بوس بکنه واسه اینکه پیش من باشه همجوره باهام راه میومد این باعث شد تو زندگیمم یاد بگیره باهام راه بیاد انگار عادت کرده باشه
من اصلا نرفتم الان بعد چندین سال خانواده شوهرم نمیتونن کوچیکترین حرفی بزنن و اینکه همیشه تحسینم کردن
نشونه حیا خودت و حانوادت میشه
واینکه زیاد بری بیای روتون باز میشه توقعهاشون زیاد میشه
خیلی دلایلی که شاید الان میگم زیاد در نظر مهم نباشه ولی خیلی تو زندگی تاثیر گذاره
اینم بدون خانواده شوهر من یکی از با جنبه ترین افراد دنیا هستن
اصلا نه اهل دخالت نه اهل حرف زدن هستن
من نامزدم خونه داشت تقریبا اثاثش تکمیل بود یعنی اگه میرفتم اونا یه تو بهم نمیگفتن ولی من نرفتم
با این حال الان یه حساب دیگه روم باز کردن
ولی جاریم دائم اونجا بوده تا الان حرفی ازشون نشنیدم
ولی شوهرم میگه من تا الان چیزی نگفتم ولی پیش تو میگم من بدم میمومد شبا میومد چون من میدونستم یه زن و شوهر تو اتاق چکار میکنن یا راحت نبودم
تا الانم به کسی حتی مادرش این حرف رو نزده
بحث دیدگاه همه هست ولی کسی چیزی نمیگه
