هيچي يه بار زمستون بود برف شديد اومده بود همه جا پر از برف داشتم تو كوچمون راه ميرفتم از اينم بگذريم كه هي عين مرغ ليز ميخورم پاهام از هم وا ميشد باز دوباره صاف واميستادم😄😄😄😄😄 ، يهو صداي يه مرده رو شنيدم كه گف خانوم؟
منم بلند تو كوچه داد زدم بله؟؟؟ بعد هي اينور اونورو نگاه كردم ديدم نيست كو باز گفتم بله؟؟؟؟ مرده گف بفرماييد سوار شيد . منم مردم از ترس با تعجب گفتم ها؟؟؟!!!!
بعد اومدم جلوتر بوته هارو رد كردم ديدم يه مرده س داره با يع خانوم ديگه حرف ميزنه هردوشونم نيششون باز 😅😅😅😅اصن با من نبود
منم خيلي ريلكس هندزفريمو چپوندم تو گوشم به مسير مرغيم ادامه دادم 😂😂😁😆